گنجور

 
نظیری نیشابوری

بر دماغم دویده شیدایی

خردم را نمانده گنجایی

از جگر دود می رود به سرم

شعله ام حشک مغز و سودایی

شور عشقم دریده پرده عقل

سر برآورده ام به رسوایی

نتوان شهر را به طوفان داد

می شوم همچو سیل صحرایی

عشوه ای کرده اند در کارم

خانمان می دهم به یغمایی

گاه دستم کشد گهی دامان

کششی برتر از تقاضایی

عشق همراه خویش می آرد

سازگاری و دل پذیرایی

صد سماعم به دست افشاندن

صد نوایم به مجلس آرایی

همچو گل می گدازم از رقت

چند نازک دلی و رعنایی

منصب آفتاب می گیرم

سده بوسی و جبهه فرسایی

کشف علم ازل «نظیری » کرد

نیست نوری چو نور دانایی

 
 
 
مسعود سعد سلمان

این دو شغل برید و عرض به تو

یافته خرمی و زیبایی

روی این را همه بیفروزی

صدر آن را همه بیارایی

چون پدید آمدی تو بر هر کس

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
عمعق بخاری

چند پویی به گرد عالم چند؟

چند کوبی طریق پویایی؟

تا کی از بهر قوت و شهوت نفس

همچو کاسانه می‌نیاسایی؟

وطواط

خسروا، از کمال دانایی

روی دولت همی بیارایی

گاه مال زمین همی ‌بخشی

گاه فرق فلک همی سایی

حرب جویان نهان شوند از بیم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
انوری

این همه چابکیّ و زیبایی

این چنین از کجا همی‌آیی

چون مه چارده به نیکویی

چون بت آزری به زیبایی

مه نخوانم تو را معاذالله

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه