گنجور

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱

 

پای گریز نیست که گردون کمان‌کش است

جای فزاع نیست که گیتی مشوش است

ماویز در فلک که نه بس چرب مشرب است

برخیز از جهان که نه بس خوب مفرش است

چون مار ارقم است جهان گاه آزمون

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲

 

تا جهان است از جهان اهل وفائی برنخاست

نیک عهدی برنیامد، آشنائی برنخاست

گوئی اندر کشور ما بر نمی‌خیزد وفا

یا خود اندر هفت کشور هیچ جائی برنخاست

خون به خون می‌شوی کز راحت نشانی مانده نیست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳

 

دل پیشکش تو جان نهاده است

عشقت به دل جهان نهاده است

جان گر همه با همه دلی داشت

با عشق تو در میان نهاده است

تا نام تو بر زبان بیفتاد

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴

 

کار گیتی را نوائی مانده نیست

روز راحت را بقایی مانده نیست

زان بهار عافیت کایام داشت

یادگار اکنون گیایی مانده نیست

وحشتی دارم تمام از هرکه هست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵

 

اهل بر روی زمین جستیم نیست

عشق را یک نازنین جستیم نیست

زین سپس بر آسمان جوئیم اهل

زان که بر روی زمین جستیم نیست

برنشین ای عمر و منشین ای امید

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶

 

آگه نه‌ای که بر دلم از غم چه درد خاست

محنت دواسبه آمد و از سینه گرد خاست

بر سینه داغ واقعه نقش‌الحجر بماند

وز دل برای نقش حجر لاجورد خاست

جان شد سیاه چون دل شمع از تف جگر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷

 

در این عهد از وفا بوئی نمانده است

به عالم آشنارویی نمانده است

جهان دست جفا بگشاد آوخ

وفا را زور بازویی نمانده است

چه آتش سوخت بستان وفا را

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸

 

از کف ایام امان کس نیافت

وز روش دهر زمان کس نیافت

شام و سحر هست رصددار عمر

زین دو رصد خط امان کس نیافت

رفت زمانی که ز راحت در او

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹

 

زآتش اندیشه جانم سوخته است

وز تف یارب دهانم سوخته است

از فلک در سینهٔ من آتشی است

کز سر دل تا میانم سوخته است

سوز غمها کار من کرده است خام

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰

 

زخم زمانه را در مرهم پدید نیست

دارو بر آستانهٔ عالم پدید نیست

در زیر آبنوس شب و روز هیچ دل

شمشادوار تازه و خرم پدید نیست

هرک اندرون پنجرهٔ آسمان نشست

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱

 

چه آفتی تو که کمتر غم تو هجران است

چه گوهری تو که کمتر بهای تو جان است

جهان حسن تو داری به زیر خاتم زلف

تو راست معجزه و نام تو سلیمان است

از آن زمان که تو را نام شد به خیره کشی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۲

 

حصن جان ساز در جهان خلوت

دو جهان ملک و یک زمان خلوت

باک غوغای حادثات مدار

چون تو را شد حصار جان خلوت

ساقیت اشک و مطربت ناله

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳

 

بخت بدرنگ من امروز گم است

یارب این رنگ سواد از چه خم است

دلدل دل ز سر خندق غم

چون جهانم که بس افکنده سم است

با من امروز فلک را به جفا

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴

 

طره مفشان که غرامت بر ماست

طیره منشین که قیامت برخاست

غمزه بر کشتن من تیز مکن

کان نه غمزه است که شمشیر قضاست

بس که از خصم توام بیم سر است

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵

 

در جهان هیچ سینه بی‌غم نیست

غمگساری ز کیمیا کم نیست

خستگی‌های سینه را نونو

خاک پر کن که جای مرهم نیست

دم سرد از دهان بر آه جگر

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶

 

مرا دانهٔ دل بر آتش فتاده است

از آن نعرهٔ من چنین خوش فتاده است

به هفت آسمان هشتمین در فزایم

ز دود دلی کاسمان‌وش فتاده است

من آن آب نادیه نخل بلندم

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۷

 

من ندانستم که عشق این رنگ داشت

وز جهان با جان من آهنگ داشت

دستهٔ گل بود کز دورم نمود

چون بدیدم آتش اندر چنگ داشت

عافیترا خانه همچون سیم رفت

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۸

 

چه نشینم که فتنه بر پای است

رایت عشق پای برجای است

هرچه بایست داشتم الحق

محنت عشق نیز می‌بایست

صبر با این بلا ندارد پای

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹

 

آن کز می خواجگی است سرمست

بر وی نزنند عاقلان دست

بی‌آنکه کسی فکند او را

از پایهٔ خود فرو فتد پست

مرغی که تواش همای خوانی

[...]

خاقانی
 

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰

 

فرمان ملک چه ساحری ساخت

کز سحر بهار آزری ساخت

در هندسه دست موسوی داشت

در شعبده صنع ساحری ساخت

شکل فلک دوازده برج

[...]

خاقانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶۸
sunny dark_mode