گنجور

 
خاقانی

آن کز می خواجگی است سرمست

بر وی نزنند عاقلان دست

بی‌آنکه کسی فکند او را

از پایهٔ خود فروفتد پست

مرغی که تواش همای خوانی

جغدی است کز آشیان ما جست

از پنجرهٔ صلاح برخاست

بر کنگرهٔ فساد بنشست

قلب سخن شکسته‌نامان

بر ما نتوان بدین بپیوست

گیرم که دلی درستمان نیست

باری نامی درستمان هست

تو طعنه زنی و ما همه کوه

تو سنگ زنی و ما همه طست

خاقانی را اگر سفیهی

هنگام جدل سخن فروبست

این هم ز عجایب خواص است

کالماس به زخم سرب بشکست

 
 
 
مسعود سعد سلمان

گرمابه سه داشتم به لوهور

وین نزد همه کسی عیان است

امروز سه سال شد که مویم

ماننده موی کافرانست

بر تارک و گوش و گردن من

[...]

سنایی

زان چشم پر از خمار سرمست

پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه

ناخورده شراب چون شود مست

یا بر دل خسته چون زند تیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
خاقانی

نه همت من به پایه راضی است

نه پایه سزای همتم هست

یارب چو ز همت و ز پایه

نگشاید کار و نگذرد دست

یا پایه چو همتم برافراز

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سید حسن غزنوی

ذاتی که چو بخت نور جان است

جانی که چو بخت خود جوان است

از لطف بهار در بهار است

وز فضل جهان در جهان است

در ناصح دین مگر یقین است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه