گنجور

 
خاقانی

چه نشینم که فتنه بر پای است

رایت عشق پای برجای است

هرچه بایست داشتم الحق

محنت عشق نیز می‌بایست

صبر با این بلا ندارد پای

بگریزد نه بند بر پای است

راستی به که صبر معذوراست

بر سر تیغ چون توان پای است

بیخ امید من ز بن برکند

آنکه شاخ زمانه پیرای است

کار من بد شده است و بدتر ازین

هم شود، تا فلک بر این رای است

از که نالم بگو ز کارگزار

یا از آن کس که کار فرمای است

ناله دارد ز زخم، مار سلیم

مار از آن کس که ما را فسای است

خیز خاقانی از نشیمن خاک

که نه بس جای راحت افزای است

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
شیخ محمود شبستری

بلکه تفویض، احوط و اولی است

راه دین و دیانت و تقوی است

کمال خجندی

میزند بنگ صاف مرشد خاف

غافل از ذوق باده غیبی است

گر چه آن شیخ کالنبی گویند

کالنبی نیست شیخ کبنی است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه