گنجور

 
خاقانی

چه نشینم که فتنه برپای است

رایت عشق پای برجای است

هرچه بایست داشتم الحق

محنت عشق نیز می‌بایست

صبر با این بلا ندارد پای

بگریزد نه بند بر پای است

راستی به، که صبر معذور است

بر سر تیغ، چون توانْ پایَست

بیخ امید من ز بن برکند

آنکه شاخ زمانه پیرای است

کار من بد شده است و بدتر ازین

هم شود، تا فلک بر این رای است

از که نالم بگو ز کارگزار

یا از آن کس که کارفرمای است

ناله دارد ز زخم، مار سلیم

مار از آن کس که ماراَفسای است

خیز خاقانی از نشیمن خاک

که نه بس جای راحت‌افزای است

 
 
 
گنج‌نامهٔ حاجی‌جلال
غزل شمارهٔ ۳۸ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
شیخ محمود شبستری

بلکه تفویض، احوط و اولی است

راه دین و دیانت و تقوی است

میرزا حبیب خراسانی

بر لبم گوش نه که بانگ نی است

از دلم نوش کن که خم می است

خشت بر لب خمش ستاده چو خم

می چو سر جوش گشت وقتی قی است

جام ما چون تهی شود از می

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه