گنجور

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح ابونصر مملان

 

اگرچه جانان کسرا عزیز چون جان نیست

مرا جهان و سرو جان بجای جانان نیست

نباشد انده جانان چو آمد انده جان

مراست انده جانان و انده جان نیست

شفا و راحت جان من آن دو مرجان بود

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - فی المدیحه

 

ای میر جهانگیر چو تو دادگری نیست

چون تو بگه کوشش و بخشش دگری نیست

ناداده ترا گردش گردون شرفی نیست

نسپرده ترا طایر میمون هنری نیست

بر روی زمین رزمگهی نیست که تا حشر

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۳ - در مدح شاه ابوالخلیل جعفر

 

تا دیده سوی دوست دلم را دلیل گشت

بی خواب گشت و جای خیال خلیل گشت

دیده بخفت ز اول از آن کاو دلیل بود

راهی که گم شد اول ثانی دلیل گشت

هاروت وار گشتم از آن زهره رخ کجا

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - فی المدیحه

 

تا ملک با شاه جستان یار و هم دیدار گشت

گوهری کآن خفته بود از کان کین بیدار گشت

دوستانش را ز نعمت دست گوهر بار شد

دشمنانش را ز محنت دیده گوهر بار گشت

گرچه از یک گوهرند و در خور یکدیگرند

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۵ - در مدیحه

 

خدایگانا جان منا بجان و سرت

که جان بشد ز برم تا جدا شدم ز برت

چو موی گشت تنم تا خبر شنیدن تو

چگونه باشم آندم که نشنوم خبرت

اگرچه خواب و خور من چو زهر گشت رواست

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۶ - در مدح ابوالیسر سپهدار اران

 

سرشگ ابر بکردار لؤلؤ لالاست

نسیم باد بکردار عنبر ساراست

سپاه برف رمید و سپاه لاله رسید

خروش زاغ نشست و خروش فاخته خاست

بهر کجا نگری پیش چشم تو گهر است

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح شاه ابوالخلیل

 

کاخ ملک خوبتر ز خلد برین است

با همه دیدارهای خوب قرین است

پیکر او آفت بضاعت روم است

صورت او کاهش صناعت چین است

گوئی خاک اندر او بزر نهفته است

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - در مدح سید الوزراء عمیدالملک ابونصر

 

نگار من به لطیفی بسان پاک هواست

مرا بدو چو خرد را بجان پاک هواست

اگر چو ابر شد از اشگ چشم من نشگفت

که چون هوا شدم از عشق و جای ابر هواست

بدر و زر دیبا آراستم دو چشم دوزخ

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - فی المدیحه

 

ملکا تنت ز جان آمده جانت از خرد است

اورمزدی تو و فرخنده سپندارمذست

شادمان بنشین و ز دست دلفروز بتان

باده بستان که جهان با دل خصمانت بداست

وعده عمر تو از یزدان صدبار ده است

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۰ - قصیده

 

ایا به تیغ و قلم رنج خصم و دشمن گنج

تن عدوی ترا داده روزگار شکنج

بناز دست ولی کرده یار با بگماز

برنج روی عدو کرده جفت با آرنج

ز دیده خون دل افتاده بر رخان عدوت

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح ابونصر محمد ( مملان )

 

آباد بر این بر که و این طارم آباد

وز هر دو خداوند جهان کامروا باد

این برکه افروخته چون چشمه خورشید

وین طارم آراسته چون قبله نوشاد

با آن نبرد هیچکس از ماء معین نام

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۲ - در مدح ابوالمعمر

 

آمد نوروز و گشت مشگ فشان باد

ساحت باغ از نسیم باد شد آباد

چون دل تیمار دیده برگ بنفشه

چون زره زنگ خورده خوشه شمشاد

چون برخ دوست بر فتاده سر زلف

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - در مدح ابوالحسن علی لشکری در عید اضحی

 

ای نگار خند خندان یک زمان با من بخند

تا کی این خشم تو تا کی چند از این ناز تو چند

شرم بردار از میان و جام می بر دست گیر

بند بگشا از میان و لب ز خندیدن مبند

گر مرا بی‌بند خواهی بند بگشا از میان

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۴ - فی المدیحه

 

ای خداوندی که یزدان خاصت از داد آفرید

وز همه عیبی تن پاک تو آزاد آفرید

روی تو نیکو سرشت و رأی تو نیکو نهاد

دولت تو تیز کرد و دست تو راد آفرید

گرچه شد گیتی همه ویران ز بی داد ددان

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۵ - در مدح میر ابونصر مملان

 

بابروان چو کمانی بزلفگان چو کمند

لبانت سوده عقیق و رخانت ساده پرند

پرند لاله فروش و عقیق لؤلؤ پوش

کمان غالیه توز و کمند مشگین بند

شکفته نرکس داری بزیر خم کمان

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۶ - در مدح ابوالمعمر

 

ببین آن روی اگر بر سرو بستانت قمر باید

ببین آن زلف اگر بر ماه مشگینت کمر باید

لب و دندان او جوید رخ و زلفین او خواهد

که را مرجان لؤلؤ پوش و مشک گل ببر باید

دو زلف دو رخش بوید دو چشم و دو لبش بوسد

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۷ - در مدح ابونصر محمد ( مملان )

 

تا ز آمدن دوست بر من خبر آمد

گوئی سرم از ناز بخورشید برآمد

چون شاخ گلی بودم پیوسته بی بار

بر من ز گل شادی پیوسته برآمد

روزی همه درد و غم مردم بسر آید

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در مدح میر ابوالهیجا منوچهر

 

چون شمال مهرگان اندر هوا پویا شود

زاغ گنگ اندر میان بوستان گویا شود

نار چون بیجاده گردد سیب چون مرجان شود

آب چون پیروزه گردد خاک چون مینا شود

هست هم دینار و هم دیبا گرامی از چه رو

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۹ - در مدح ابودلف هنگام شکست دادن دشمن در قلعه نخجوان

 

خزان ببرد ز بستان هر آن نگار که بود

هوا خشن شد و کهسار خشک و آب کبود

نگارهای نو آئین ز گلستان بسترد

پرندهای بهاری ز بوستان بربود

ز کله های بهاری نه بوی ماند و نه رنگ

[...]

قطران تبریزی
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح ابومنصور وهسودان

 

دل بدو دادم که جان از روی او شادان شود

جان من هست او سزد گر دل فدای جان شود

گر بر او نازد دل و جان نیست طرفه زان کجا

دل سوی دلبر گراید جان سوی جانان شود

چون گل خندانش رخ چون لاله نعمانش لب

[...]

قطران تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۱
sunny dark_mode