گنجور

 
قطران تبریزی

کاخ ملک خوبتر ز خلد برین است

با همه دیدارهای خوب قرین است

پیکر او آفت بضاعت روم است

صورت او کاهش صناعت چین است

گوئی خاک اندر او بزر نهفته است

گوئی باد اندر او بمشگ عجین است

زینت خلد برین ز باده خلد است

مردم را آرزوی خلد برین است

باده او خوبتر ز باده خلد است

ساقی او خوبتر ز حورالعین است

خلد برین بخردان برین نگزینند

از پی آن کان بشک و این به یقین است

روی زمینش ز بوسه دادن میران

یکسره پر نقش روی و نقش جبین است

شاه چو مهر است و پیشگاه سپهر است

میر چو شیر است و پیش قصر عرین است

شاه جهان بوالخلیل کز کرم او

روی زمین از خوشی چو خلد برین است

حصن حصینش بکار ناید هرگز

دولت او خود هزار حصن حصین است

ناصح او شاد و کامکار و عزیز است

حاسد او زار و مستمد و حزین است

یک صلت او هزار گنج روانست

یک سخن او هزار در ثمین است

جان و دل دوستانش پرطرب و ناز

پشت و رخ دشمنانش پر خم و چین است

او بیکی زین همی هزار سوار است

دشمن او بار اسب و آفت زین است

ناز و نشاطش همیشه جفت یسارند

دولت و بختش همیشه یار یمین است

در همه کاری وفا و جود گزیده است

از پی آن کز ملوک دهر گزین است

خواسته خوار است ازو و فضل گرامی

زفتی از او لاغر است و جود سمین است

جود به نزدیک او برابر جان است

داد به نزدیک او برابر دین است

خواسته نزدیک او قرار نگیرد

گوئی با خواسته بطبع بکین است

هست هلاک سپاه خصم کمانش

مرگ بگرد کمان او به کمین است

پاسخ سائلش روز بخشش هان است

پاسخ دشمنش روز کوشش هین است

تیغش مانند بحر خونین موج است

دستش مانند ابر در آگین است

از پی جود و وفا و حلم و بزرگیش

جان همه کس بدوستیش رهین است

همچو زمان و زمینش باد بقا کو

ماه زمانست و آفتاب زمین است