گنجور

 
قطران تبریزی

تا ملک با شاه جستان یار و هم دیدار گشت

گوهری کآن خفته بود از کان کین بیدار گشت

دوستانش را ز نعمت دست گوهر بار شد

دشمنانش را ز محنت دیده گوهر بار گشت

گرچه از یک گوهرند و در خور یکدیگرند

در خوری و مهر گوهرشان درست این بار گشت

گر گهی اندر میانشان کینه و آزار بود

هر دو را از کینه و آزار دل بیزار گشت

وانکه شان آزار جستی از پی بازار خویش

از خوشی بیزار گشت و جانش پرآزار گشت

بس کسا کز جنگ ایشان روزگار آسان گذشت

روزگارش تلخ شد آرامشش دشوار گشت

چند گاه از خلق بدشان در میان آزار بود

از میان رفت آن بدی وین هر دو بی آزار گشت

در میان از تیغ ایشان هرکسی زنهار یافت

باز شد زینهار خواه آنکس که بی زینهار گشت

دوستی بسیار باشد دشمنی بسیار را

دشمنی بسیار بود و دوستی بسیار گشت

از نشاط عهد ایشان وز نگار زر و سیم

بوستان بزاز گشت و آسمان عطار گشت

ماه گردون از پی آن گشت همچون آفتاب

ماه کانون از پی این چون مه آزار گشت

راستی بیمار بود از عهد ایشان شد درست

کاستی از وصل ایشان خسته و بیمار گشت

هر دوانرا دل ز روی یکدیگر پر نور شد

دشمنان و حاسدان را جان و دل پر نار گشت

هرکه مصلح بود این بشنید بی تیمار شد

هرکه مفسد بود این بشنید و با تیمار گشت

هر دو اندر چرخ دولت همچو خورشیدند و ماه

میر مملان در میانشان مشتری کردار گشت

طالع او مشتری و روی او چون مشتری

مشتری ویرا ز دل دو شاه گیتی دار گشت

بس کسا کو پست بود از دست این بالا گرفت

بس کسا کوبنده بود از فر آن سالار گشت

هرکه بود از خواب غفلت خفته زین بیدار شد

هرکه بود از باده خم مست از آن هشیار گشت

هرکجا دیدند جنگ و هرکجا بینند خیل

نام خیل از جنگ ایشان یکسره با عار گشت؟

از سخاشان دوستان را جامه پر دینار شد

وز وغاشان دشمنان را روی چون دینار گشت

لؤلؤ شهوار بر خصمانشان چون سنگ شد

سنگ بر یارانشان چون لؤلؤ شهوار گشت

بس کسا کش کار ایشان تازه کردن بود کام

مهر ایشان تازه گشت و کام او بی کار گشت

فتنه ها را در ببست و فرها را در گشاد

جورها پوشیده گشت و عدلها دیدار گشت

یار خصمان رنج گشت و رنج یاران باز شد

عار خویشان فخر گشت وفخر خصمان عار گشت

گرگ مردم خوار شد با میش سوی آبخور

از پی دیدار ایشان گرگ مردم خوار گشت

شیر جفت میش گشت و مار جفت مرغ شد

مفسدان را از پی این موی بر تن مار گشت

از سخای هر دوان هم با کهان و هم با مهان

سیم بی قیمت نمود و زر بی مقدار گشت

داده ده گشتند هر دو ایزد دادار را

داد دهشان از پی این ایزد دادار گشت

از پی دیدار ایشان در میان کوه و دشت

سنک چون یاقوت گشت و خاک چون گلنار گشت

آنکسی را کش نیامد خوش بباغ و راغ او

سرو شد همچون گیاه و لاله همچون خار گشت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode