گنجور

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

تا دوخت چاره گر جگر چارپاره را

از بخیه خنده بر دم تیغ ست چاره را

با اضطراب دل ز هر اندیشه فارغم

آسایشی ست جنبش این گاهواره را

چون شعله هم ز روی تو پیداست خوی تو

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

دل تاب ضبط ناله ندارد خدای را

از ما مجوی گریه بی های های را

آید به چشم روشنی ذره آفتاب

بر هر زمین که طرح کنی نقش پای را

مشتاق عرض جلوه خویش ست حسن دوست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

به پایان محبت یاد می آرم زمانی را

که دل عهد وفا نابسته دام دلستانی را

فسونی کو که بر حال غریبی دل به درد آرد

بداندیشی به اندوه عزیزان شادمانی را

اجازت داد پیشش یک دو حرف از درد دل گفتم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

پس از کشتن به خوابم دید نازم بدگمانی را

به خود پیچد که هی هی دی غلط کردم فلانی را

دلم بر رنج نابرداری فرهاد می سوزد

خداوندا بیامرز آن شهید امتحانی را

دریغ از حسرت دیدار ور نه جای آن دارد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

قضا آیینه دار عجز خواهد ناز شاهی را

شکستی در نهادستی ادای کجکلاهی را

طبیعی نیست هر جا اختلاط، از وی حذر خوشتر

کم از سوزنده آتش نیست آب گرم ماهی را

ز رخت خوابم آتشپاره ها رفته ست می داند

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

باده مشکبوی ما بید و کنار کشت ما

کوثر و سلسبیل ما طوبی ما بهشت ما

بس که غم تو بوده است تعبیه در سرشت ما

نسخه فتنه می برد چرخ ز سرنوشت ما

حسرت وصل از چه رو چون به خیال سرخوشیم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

گر بیایی مست ناگاه از در گلزار ما

گل ز بالیدن رسد تا گوشه دستار ما

وحشتی در طالع کاشانه ما دیده است

می پرد چون رنگ از رخ، سایه از دیوار ما

گوشه گیرانیم و محو پاس ناموس خودیم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

به گیتی شد عیان از شیوه عجز اضطرار ما

ز پشت دست ما باشد قماش روی کار ما

به بیم افگنده می را چاره رنج خمار ما

قدح بر خویش می لرزد ز دست رعشه دار ما

خوشا جانی که اندوهی فرو گیرد سراپایش

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

خوش وقت اسیری که برآمد هوس ما

شد روز نخستین، سبد گل قفس ما

مهتاب نمکسار بود باده ما را

ای بی مزه بی روی تو بزم هوس ما

حیرت زده جلوه نیرنگ خیالیم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

چون عذار خویش دارد نامه اعمال ما

ساده پرکار فراوان شرم اندک سال ما

میل ما سوی وی و میلش به سوی چون خودی ست

آرد از خود رفتنش ناگه به استقبال ما

حال ما از غیر می پرسی و منت می بریم

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

جز دفع غم ز باده نبوده‌ست کام ما

گویی چراغ روز سیاه است جام ما

در خلوتش گذرد نبود باد را مگر

صرصر به خاک راه رساند پیام ما

ای باد صبح! عطری از آن پیرهن بیار

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲

 

نقشی ز خود به راهگذر بسته‌ایم ما

بر دوست راه ذوق نظر بسته‌ایم ما

با بنده خود این همه سختی نمی‌کنند

خود را به زور بر تو مگر بسته‌ایم ما؟

دل مشکن و دماغ و دل خو نگاه دار

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

در گرد غربت آینه دار خودیم ما

یعنی ز بیکسان دیار خودیم ما

دیگر ز ساز بیخودی ما صدا مجوی

آوازی از گسستن تار خوردیم ما

از بس که خاطر هوس گل عزیز بود

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

از وهم قطرگی ست که در خود گمیم ما

اما چو وارسیم همان قلزمیم ما

در خاک از هوای گل و شمع فارغیم

از توسن تو طالب نقش سمیم ما

تمکین ما ز چرخ سبکسر به باد رفت

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵

 

راز خویت از بدآموز تو می‌جوییم ما

از تو می‌گوییم گر با غیر می‌گوییم ما

حشر مشتاقان همان بر صورت مژگان بود

مر ز خاک خویشتن چون سبزه می‌روییم ما

راز عاشق از شکست رنگ رسوا می‌شود

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

 

آشنایانه کشد خار رهت دامن ما

گویی این بود ازین پیش به پیراهن ما

بی تو چون باده که در شیشه هم از شیشه جداست

نبود آمیزش جان در تن ما با تن ما

سایه و چشمه به صحرا دم عیسی دارد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

از تست اگر ساخته، پرداخته ما

کفری نبود مطلب بی ساخته ما

پرورده نازیم به رحمتکده عجز

بر پای تو باشد سرافراخته ما

هم طرحی سودازدگان تو بلا شد

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

مدام محرم صهبا بود پیاله ما

به گرد مهر تنیده ست خط هاله ما

زهی ز گرمی خویت نفس گرانمایه

گداز ناله ما آبیار ناله ما

چمن طراز جنونیم و دشت و کوه از ماست

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

لرزه دارد خطر از هیبت ویرانه ما

سیل را پای به سنگ آمده در خانه ما

تفی از برق بلا تعبیه دارد در خویش

دهن خاک کند آبله از دانه ما

چشم بر تازگی شور جنون دوخته است

[...]

غالب دهلوی
 

غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

محو کن نقش دویی از ورق سینه ما

ای نگاهت الف صیقل آیینه ما

وقف تاراج غم تست چه پیدا چه نهان

همچو رنگ از رخ ما، رفت دل از سینه ما

چه تماشاست ز خود رفته خویشت بودن

[...]

غالب دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۱۷
sunny dark_mode