گنجور

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲

 

خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را

از گفتن ناخوب نگه‌دار زبان را

گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز

تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را

گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟

[...]

ناصرخسرو
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - در وصف خزان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را

ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را

بردار تو از روی زمین قیصر و خان را

یک شاه بسنده بود این مایه جهان را

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳ - اندرز

 

آسان گذران کار جهان گذران را

زیرا که جهان خواند خردمند جهان را

پیراسته می دار به هر نیکی تن را

آراسته می خواه به هر پاکی جان را

میدان طمع جمله فرازست و نشیب است

[...]

مسعود سعد سلمان
 

ابوالفرج رونی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح سیف الدوله محمود ابراهیم

 

نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را

ایام جوانی است زمین را و زمان را

هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک

چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا

گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ

[...]

ابوالفرج رونی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۹ - در توحید

 

آراست جهاندار دگرباره جهان را

چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را

فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد

خورشید بپیمود مسیر دوران را

ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را

[...]

سنایی
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۵ - در مدح امیر سید مجدالدین ابوطالب

 

زان پس که قضا شکل دگر کرد جهان را

وز خاک برون برد قدر امن و امان را

در بلخ چه پیری و جوانی بهم افتاد

اسباب فراغت بهم افتاد جهان را

چون بخت جوان و خرد پیر گشادند

[...]

انوری
 

انوری » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶ - در مدح عمادالدین فیروز شاه

 

باز این چه جوانی و جمالست جهان را

وین حال که نو گشت زمین را و زمان را

مقدار شب از روز فزون بود بدل شد

ناقص همه این را شد و زاید همه آن را

هم جمره برآورد فرو برده نفس را

[...]

انوری
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸

 

ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را

یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را

اول پدر پیر خورد رطل دمادم

تا مدعیان هیچ نگویند جوان را

تا مست نباشی نبری بار غم یار

[...]

سعدی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

بگذار در آن کوی من اشک فشان را

تا دیده دهد آب گل و سرو روان را

مپسند بران رخ که فتد سایه گلبرگ

گلبرگ تحمل نکند بار گران را

دشوار کشد نقش دو ابروی تو نقاش

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

اوصاف تو کردیم همه ورد زبان را

بر مهر تو کردیم سراسر دل و جان را

از دیده مرا آب روانست ز مهرت

هم در سر مهر تو کنم روح و روان را

گر وی نظری افکند از مهر به حالم

[...]

جهان ملک خاتون
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

ساقی به من آور قدح پیر مغان را

تا تازه کند جودت او جوهر جان را

یک جام به من بخش از آن خم قدیمی

زان می که کند مست زمین را و زمان را

زان باده که در نشئه او آب حیاتست

[...]

قاسم انوار
 

امیرعلیشیر نوایی » دیوان اشعار فارسی » قصاید » فصول اربعه » فصول اربعه: سرطان

 

باز آتش خور ساخت سمندر سرطان را

افروخت چو آتشکده گلزار جهان را

هم کرد عیان باد سموم آه حزین را

هم ساخت بیان نار حجر سر نهان را

از شعله و دود سحر و شام جهان سوخت

[...]

امیرعلیشیر نوایی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

این است نهان از نمک آن تازه جوان را

کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را

آهوی ختایی فکند نافه بصحرا

گر بنگرد آن خال و خط مشک فشان را

خامان دل آسوده که از داغ ملامت

[...]

اهلی شیرازی
 

اهلی شیرازی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - در مدح میر عفیف الدین گوید

 

تا آتش خور تافته برج سرطان را

همچون شرر آتش زده ذرات جهان را

خورشید جهان سوخت مگر کآتش دوزخ

از چشمه خورشید برون کرده زبان را

شد فاخته سوخته خاکستر و آن هم

[...]

اهلی شیرازی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱ - بازاز سمن و گل چمن آراست جهان را

 

بازاز سمن و گل چمن آراست جهان را

جان تازه شد از لطف هوا پیر و جوان را

صورتگر اشجار ز عکس گل و نسرین

سیمای سمن داد شب غالیه سان را

آیینه ی خور خاصیت کاهربا یافت

[...]

بابافغانی
 

بابافغانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - ای زندگی از غنچه ی لعل تو روان را

 

ای زندگی از غنچه ی لعل تو روان را

چون روی تو نشکفته گلی گلشن جان را

دل گرم می وصل تو در ساغر خورشید

یکذره چه تاب آورد این رطل گران را

هر وقت سحر، غنچه ی سیراب ز شبنم

[...]

بابافغانی
 

فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

بر باد مده سلسله مشک فشان را

مگشای ز پیوند تنم رشته جان را

راز تو نهانست مرا در دل و ترسم

چشم ترم اظهار کند راز نهان را

رخساره بهر کسی منما فتنه مینگیز

[...]

فضولی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترجیعات » ترجیع بند - ما گوشه نشینان خرابات الستیم

 

تا راه نمودند به ما دیر مغان را

خوش می‌گذرانیم جهان گذران را

از مغبچگان بسکه در او غلغل شادیست

نشینده کس آوازهٔ اندوه جهان را

دیری نه ، بهشتی ، ز می و مغبچه در وی

[...]

وحشی بافقی
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲ - این قصیده در مدح ابوالمنصور جهانگیر پادشاه در حین ملازمت ایشان در تعریف شکار گفته شده است

 

ترتیب کهن تازه شد آیین زمان را

نو داد نسق شاه جهانگیر جهان را

از قاعده دانی سپه و ملک نسق کرد

آری به نسق کار شود قاعده دان را

گویند که در روز نخستین دل و دستش

[...]

نظیری نیشابوری
 

نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳ - مطلع دوم

 

ای خاک درت صندل سرگشته سران را

بادا مژه جاروب رهت تاجوران را

مشاطه سیمای رخ خلق ز زینت

از آب و گلت غالیه رخسار جهان را

بر درگه تو فتنه چین و رخ خوبان

[...]

نظیری نیشابوری
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode