گنجور

 
نظیری نیشابوری

ای خاک درت صندل سرگشته سران را

بادا مژه جاروب رهت تاجوران را

مشاطه سیمای رخ خلق ز زینت

از آب و گلت غالیه رخسار جهان را

بر درگه تو فتنه چین و رخ خوبان

بر صحن تو عاشق سر و افسر ملکان را

گویا شده ازشادی دیوار حریمت

هر نقش که یاد آمده نقاش گمان را

گر شکل صنم بر تو رقم کرده مصور

بگشاد زمین بوس تواش مهر دهان را

ور صورت رضوان به سوی خلد کشیده

برتافته از ذوق ریاض تو عنان را

گر طفل نبسته صور از خامه بزاید

خواهد ز صریر درت آموخت زبان را

صد مرتبه خورشید فلک بهر اقامت

در سایه ات فتاده و بگشاده میان را

گر روزن تو جادوییی دیده ندارد

بهر چه دهد درک نظر طبع دخان را

ور جام تو آیینه جمشید نباشد

چون عرض کند خوبی رخسار جهان را

معراجی و ره در کنف عدل تو حق را

فردوسی و جا در حرم خاص تو جان را

با سایه خود ساخته همسایه خدایت

زان بر همه انداخته ای ظل امان را

آفاق ز آیین تو در عیش و سرورند

کاراستی از فر جهانگیر جهان را

آن شاه جوان بخت کز اندیشه ثاقب

انوار زمین ساخت آثار زمان را

در حسن گل و آب ز بس کرده تصرف

آراسته چون طبع نگین روی مکان را

از غایت آرامش عهدش عجبی نیست

ز آسودگی ار راست شود خانه کمان را

تقدیر کشیدست برین طارم خضرا

بر کهگل نامش رقمی کاهکشان را

ای ملک خدایی که در ابداع صنایع

در خاک نهد خاطر معمار تو جان را

نیرنگ خیال تو جهان غالیه گون کرد

زان سان که عروسان جوان غالیه دان را

هر خانه که شد در کنف عدل تو آباد

ره نیست درآن خانه نزول حدثان را

کوی تو نظرگاه خدا دید «نظیری »

ره در حرم حق نبود هون و هوان را

در منفعت خلق جهان کوش که بخشد

حق عمر دراز آدمی نفع رسان را

بنشین و به عشرت گذران تا ابدالدهر

این دولت و این مکنت و این ملک و مکان را

 
 
 
ناصرخسرو

خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را

از گفتن ناخوب نگه‌دار زبان را

گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز

تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را

گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟

[...]

منوچهری

ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را

ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را

بردار تو از روی زمین قیصر و خان را

یک شاه بسنده بود این مایه جهان را

مسعود سعد سلمان

آسان گذران کار جهان گذران را

زیرا که جهان خواند خردمند جهان را

پیراسته می دار به هر نیکی تن را

آراسته می خواه به هر پاکی جان را

میدان طمع جمله فرازست و نشیب است

[...]

ابوالفرج رونی

نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را

ایام جوانی است زمین را و زمان را

هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک

چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا

گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ

[...]

سنایی

آراست جهاندار دگرباره جهان را

چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را

فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد

خورشید بپیمود مسیر دوران را

ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه