این است نهان از نمک آن تازه جوان را
کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را
آهوی ختایی فکند نافه بصحرا
گر بنگرد آن خال و خط مشک فشان را
خامان دل آسوده که از داغ ملامت
سوزند دل بر همن سوخته جان را
گر چشم خدابین دهد این طایفه را حق
ترسم بخدایی بپرستند بتان را
چون شمع زبان سوز بود وصف رخ گل
ای بلبل شوریده نگهدار زبان را
گر سر دهانت به گمان نیز نیاید
ره در دهنت نیست یقین را و گمان را
اهلی، صفت زلف درازش نتوان کرد
کوتاه کن ای دلشده این شرح و بیان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این متن به زیبایی یک جوان و جذابیتهای او اشاره میکند. او به تماشاگران هشدار میدهد که دیدن این زیبایی ممکن است آنها را از خود بیخود کند. در توصیف، از آهو و ویژگیهای خاص آن بهره میبرد و میگوید که برخی افراد به خاطر حسرت و ملامت، دچار سوز دل میشوند. شاعر به وجود خدای حقیقی اشاره کرده و میترسد که برخی به عبادت بتها روی آورند. او با تشبیه زبان به شمع، از بلبل میخواهد که زبان خود را نگه دارد. در نهایت، شاعر به این نکته اشاره میکند که مشخصات ظاهری قابل تغییر نیستند و از دلش میخواهد که شرح و بیان را کوتاه کند.
هوش مصنوعی: این احساس پنهان و خاصی که در دل آن جوان تازهنفسی وجود دارد، به قدری عمیق و قوی است که هر کسی با دیدن او ممکن است هوش و حواسش را از دست بدهد.
هوش مصنوعی: یک آهو از دیار ختا به صحرا رفته و اگر به خطوط و خالهای زیبای صورتش نگاه کند، زیبایی و جذابیت خویش را میبیند.
هوش مصنوعی: ناآگاهان با خیال راحت زندگی میکنند، در حالی که دلشان از عذاب سرزنشها میسوزد و به جان کسانی که در آتش عشق سوختهاند، توجهی ندارند.
هوش مصنوعی: اگر چشمی که حقیقت را میبیند به این گروه داده شود، میترسم که آنها به جای خدا، بتها را پرستش کنند.
هوش مصنوعی: اگر مانند شمع، زبان تو نیز آتشین و سوزان است، پس ای بلبل عاشق، زبانت را از توصیف زیبایی گل نگهدار.
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است به نظر برسد که سخنانی که میگویی درست هستند، اما در حقیقت اگر درک و یقین واقعی در دهانت نباشد، تنها به گمان و پندار اتکا کردهای و این کافی نیست.
هوش مصنوعی: ای دل، صفت زلف بلند او را نمیتوان کوتاه کرد، پس این توصیف و بیان را رها کن.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را
از گفتن ناخوب نگهدار زبان را
گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز
تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را
گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟
[...]
ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را
ایزد به تو دادهست زمین را و زمان را
بردار تو از روی زمین قیصر و خان را
یک شاه بسنده بود این مایه جهان را
آسان گذران کار جهان گذران را
زیرا که جهان خواند خردمند جهان را
پیراسته می دار به هر نیکی تن را
آراسته می خواه به هر پاکی جان را
میدان طمع جمله فرازست و نشیب است
[...]
نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را
ایام جوانی است زمین را و زمان را
هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک
چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا
گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ
[...]
آراست جهاندار دگرباره جهان را
چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را
فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد
خورشید بپیمود مسیر دوران را
ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.