گنجور

 
اهلی شیرازی

این است نهان از نمک آن تازه جوان را

کز هوش رود هرکه تماشا کند آن را

آهوی ختایی فکند نافه بصحرا

گر بنگرد آن خال و خط مشک فشان را

خامان دل آسوده که از داغ ملامت

سوزند دل بر همن سوخته جان را

گر چشم خدابین دهد این طایفه را حق

ترسم بخدایی بپرستند بتان را

چون شمع زبان سوز بود وصف رخ گل

ای بلبل شوریده نگهدار زبان را

گر سر دهانت به گمان نیز نیاید

ره در دهنت نیست یقین را و گمان را

اهلی، صفت زلف درازش نتوان کرد

کوتاه کن ای دلشده این شرح و بیان را

 
 
 
ناصرخسرو

خواهی که نیاری به سوی خویش زیان را

از گفتن ناخوب نگه‌دار زبان را

گفتار زبان است ولیکن نه مرا نیز

تا سود به یک سو نهی از بهر زیان را

گفتار به عقل است، که را عقل ندادند؟

[...]

منوچهری

ای شاه! تویی شاه، جهان گذران را

ایزد به تو داده‌ست زمین را و زمان را

بردار تو از روی زمین قیصر و خان را

یک شاه بسنده بود این مایه جهان را

مسعود سعد سلمان

آسان گذران کار جهان گذران را

زیرا که جهان خواند خردمند جهان را

پیراسته می دار به هر نیکی تن را

آراسته می خواه به هر پاکی جان را

میدان طمع جمله فرازست و نشیب است

[...]

ابوالفرج رونی

نوروز جوان کرد به دل پیر و جوان را

ایام جوانی است زمین را و زمان را

هر سال در این فصل برآرد فلک از خاک

چون طبع جوانان جهان دوست جهانرا

گر شاخ نوان بود ز بی برگی و بی برگ

[...]

سنایی

آراست جهاندار دگرباره جهان را

چو خلد برین کرد، زمین را و زمان را

فرمود که تا چرخ یکی دور دگر کرد

خورشید بپیمود مسیر دوران را

ایدون که بیاراست مر این پیر خرف را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه