گنجور

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۹

 

لب تشنهٔ تیغیم، ز کوثر چه گشاید؟

دریا کش زخمیم، ز ساغر چه گشاید؟

در سایهٔ داغیم، ز خورشید چه منّت؟

همسایهٔ بختیم، ز اختر چه گشاید؟

دارو ندهد سود به بیمار محبت

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

ساغر نزنم تا بتوان خون جگر زد

بر سر نزنم گل، چو توان دست به سر زد

گویا به چمن تند وزیده ست نسیمی

این مرغ گرفتار صفیری به اثر زد

پرداخته بودم ز سواد دو جهان چشم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۵

 

در دیده مرا بی تو پریشان نظری بود

خونابهٔ آغشته به لخت جگری بود

در دام تو افشاندم و آزاد نشستم

اسباب گرفتاری ما مشت پری بود

چون شمع ز سرمایهٔ هستی به بساطم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

بلبل به گلستان سخن از روی تو می کرد

در جیب سمن باد صبا بوی تو می کرد

ازکاوش ایّام خبردار نبودیم

هرجور که می کرد به ما، خوی تو می کرد

می بود به بازار تو گر یوسف مصری

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۰

 

از وصل، دل بی سر و پا را که خبر کرد؟

در خلوت خورشید، سها را که خبر کرد؟

من بودم و او فارغ از اندیشهٔ غیری

اینجا ادب ناصیه سا را که خبر کرد؟

شاد است به جان دادنم از محنت هجران

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۱

 

بار غم عشق تو مرا پشت دوتا کرد

در شهر چو ماه نوم انگشت نما کرد

مسکین چه کند طاقت دیدارش اگر نیست؟

زبن جرم، به عاشق نتوان منع جفا کرد

نفرین دگر در خور این جور ندارم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۲

 

من کشتهٔ زخمی که اجل را خجل آرد

جان بندهٔ آن تیغ که چاکی به دل آرد

زلف تو شبیخون به بتان چگل آرد

سیلی که رسد از سر کوی تو، دل آرد

بستیم ز خجلت ره قاصد که مبادا

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳۷

 

سرگرم فنا فکر دگر هیچ ندارد

شمع سحری برگ سفر هیچ ندارد

جز شورش آفاق به عالم خبری نیست

آسوده دل ما که خبر هیچ ندارد

بیهوده بود زبر فلک بال فشانی

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴۱

 

از عشق، تن سوخته جانان گله دارد

زین شعلهٔ بی باک، نیستان گله دارد

زندان شده مجنون مرا دامن صحرا

در سینه دل از تنگی میدان گله دارد

افزود غم عشق ز غمخواری ناصح

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۰

 

ساقی به حریفان خط جامی نفرستاد

دیری ست که مستانه پیامی نفرستاد

از بوسه به پیغام، تسلی شده بودیم

این شهد گلوسوز به کامی نفرستاد

چون سرمه به چشم من از آن طرف بناگوش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

با خاطر افسرده دلان چند توان بود؟

با مرده به یک گور، چه سان بند توان بود؟

نه گریهٔ ابری، نه شکر خند صبوحی ست

امروز ندانم به چه خرسند توان بود؟

عقل است گران سنگ و جنون است سبک سیر

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۸

 

عشق تو که صد برهمن از کیش برآورد

آتش شد و دودم ز دل ریش برآورد

جا در دل تأثیر کند تا لب سوفار

هر ناوک آهی که دل از کیش برآورد

غم یار غریبی ست که دور از وطنان را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۹

 

عشق آمد و از سینهٔ من دود برآورد

گلزار خلیل، آتش نمرود برآورد

از آه سریع الاثر خویش چه گویم؟

جانی که به لب بود مرا زود برآورد

یاقوت صفت دود نبود آتش ما را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶

 

تابی به سر زلف زد و طرّه به خم داد

اسباب پریشانی ما دست به هم داد

ناقوس صنم خانهٔ دل ناله برآورد

چاک عجبی سر به گریبان حرم داد

حسرت شکن ذائقه اشکی ست گلوسوز

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۰

 

پیکان تو مشکل که به دل یار توان کرد

دیگر چه علاج دل بیمار توان کرد؟

من مردم و یک بار به خاکم نگذشتی

این کوه غمی نیست که هموار توان کرد

کس شغل محبّت نرسانده ست به پایان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

کی صرفه ز ما خصم سبک سر به دغا برد؟

خود باخت، دغل باز حریفی که ز ما برد

از هر دو جهان باز نیامد خبر از او

دل را کشش عشق ندانم به کجا برد؟

افسرده ز دم سردی ایّام نگردید

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

من از دل و دین باختگانم چه توان کرد؟

سودازده زلف بتانم چه توان کرد؟

دل بسته فتراک سر زلف سواری ست

از چنگ خرد رفته عنانم چه توان کرد؟

در صومعه از نعره زنانم چه توان گفت؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۳

 

بانگی به حریفان فرو رفته صبا زد

گلبن ز نو آراسته شد، مرغ نوا زد

دل شور برآورد ز آسوده مزاجان

زاشفته صفیری که در آن زلف دوتا زد

در مهد گران خواب عدم بود دو عالم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۱

 

معشوق اگر میل وفا داشته باشد

عاشق چه غم از جور و جفا داشته باشد.

برخاست ز چشمش پی خونریز، نگاهی

تا در نظر آن شوخ که را، داشته باشد

کم می رسد آواز دل از ضعف به گوشم

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰۸

 

در خاره، خدنگ نگهت کار نماید

خود را به عبث، چشم تو بیمار نماید

آن دست که بالاتر از آن دست دگر نیست

دستی ست که جا درکمر یار نماید

تنها مرو ای بوی گل از طرف گلستان

[...]

حزین لاهیجی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۳
sunny dark_mode