گنجور

 
حزین لاهیجی

کی صرفه ز ما خصم سبک سر به دغا برد؟

خود باخت، دغل باز حریفی که ز ما برد

از هر دو جهان باز نیامد خبر از او

دل را کشش عشق ندانم به کجا برد؟

افسرده ز دم سردی ایّام نگردید

آتشکده آتش مگر از سینهٔ ما برد؟

از منّت پیری ست گرانباری دوشم

لب را به قدم بوس تو این پشت دوتا برد

یک جلوه خیال تو در اندیشهٔ ما کرد

دل لذت دیدار جدا، دیده جدا برد

خورشید نبردهست به چوگان سعادت

گویی که ز میدان شهادت سر ما برد

تردامنی مشرب رندانه حزین را

از توبه پشیمانی و از خرقه صفا برد