گنجور

 
حزین لاهیجی

بار غم عشق تو مرا پشت دوتا کرد

در شهر چو ماه نوم انگشت نما کرد

مسکین چه کند طاقت دیدارش اگر نیست؟

زبن جرم، به عاشق نتوان منع جفا کرد

نفرین دگر در خور این جور ندارم

عاشق نشود هر که مرا از تو جدا کرد

بوی گل و سنبل خردآشوب نبوده ست

این غالیه را بوی تو در جیب صبا کرد

یک نکته بود گوشزد مخلص و منکر

در دیر و حرم عشق به یک صوت صلا کرد

چون صبح مصفا، دلم از ناله شبهاست

صیقل گری آه من، آیینه جلا کرد

ای گل بشنو، راز نی کلک حزین را

این بلبل مستی ست کزین شاخ نوا کرد