گنجور

 
حزین لاهیجی

بانگی به حریفان فرو رفته صبا زد

گلبن ز نو آراسته شد، مرغ نوا زد

دل شور برآورد ز آسوده مزاجان

زاشفته صفیری که در آن زلف دوتا زد

در مهد گران خواب عدم بود دو عالم

آن روز که ما را ستم عشق صلا زد

هر دل که به سیلاب جنون خانه نپرداخت

آلودگی ای داشت، در خوف و رجا زد

در شهر فنا، شحنه غیور است، حذر کن

هرکس که سرافراخت، به شمشیر فنا زد

جایی که غم عشق بود مهر پدر چیست؟

یعقوب خمش گشت و دلم وا اسفا زد

دست هوس از نعمت کونین کشیدیم

این همّت مردانه به عالم سرپا زد

در نکته حزین نقش حریفی چو تو ننشست

هرجا رقمی زد نی کلک تو، به جا زد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode