گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲۸

 

چندان که چو خورشید به آفاق دویدیم

ما پیر به روشندلی صبح ندیدیم

یک بار نجست از دل ما ناوک آهی

از بار گنه همچو کمان گرچه خمیدیم

چون شمع درین انجمن از راستی خویش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۲۹

 

سررشته مهر از می بیباک بریدیم

بی دردسر از سلسله تاک بریدیم

چون طفل یتیمی که ببرند ز شیرش

از دختر رز این دل غمناک بریدیم

تا چند به یک حال کسی را نگذارند؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۰

 

یک عمر ز هر خار و خسی ناز کشیدیم

تا بوی گلی از چمن راز کشیدیم

چون برگ گل افزود به رسوایی نکهت

هر پرده که بر چهره این راز کشیدیم

بیطاقتی از خرمن ما دود بر آورد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۱

 

تا سر به گریبان تماشا نکشیدیم

در دامن فردوس برین وا نکشیدیم

در دیده ما دام تماشای دو عالم

زان است که گردن به تماشا نکشیدیم

مردی نبود خاطر اطفال شکستن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۲

 

ما طالع جمعیت اسباب نداریم

روزی که هوا هست می ناب نداریم

روی دل ما در حرم کعبه بود فرش

در ظاهر اگر روی به محراب نداریم

فریاد که از گردش بیهوده درین بحر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۳

 

یک چشم زدن فرقت می تاب نداریم

تا شیشه به بالین نبود خواب نداریم

تا بوسه چند از لب پیمانه نگیریم

چون شیشه خالی به جگر آب نداریم

در روز حریفان دگر باده گسارند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۴

 

ما فکر لباس و غم دستار نداریم

اندیشه سامان چو سر دار نداریم

سر در ره آرایش ظاهر نتوان کرد

چون گل سر آرایش دستار نداریم

ای سایه اقبال هما رو سر خود گیر

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۵

 

بر دل غم سیم و زر دنیا نگذاریم

بار خر دجال به عیس نگذاریم

خضر ره ما گرمروان عزم درست است

سر در پی هر بادیه پیما نگذاریم

پیداست که از موج سرابی چه گشاید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۶

 

ما فرق به تردستی حاتم نفروشیم

این گوهر سیراب به شبنم نفروشیم

مشکل بود از حسن گلوسوز گذشتن

ما تشنگی خویش به زمزم نفروشیم

قانع نتوان شد به صباحت ز ملاحت

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۷

 

اشک است درین مزرعه تخمی که فشانیم

آه است درین باغ نهالی که رسانیم

گرد سفر از جبهه ما شسته نگردد

تا رخت چو سیلاب به دریا نکشانیم

از ما گله بی ثمری کس نشنیده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۸

 

تا در خم این کارگه شیشه گرانیم

چون طفل در آیینه به حیرت نگرانیم

از رهگذر گوش، صدف کان گهر شد

ما هرزه در ایان همه چون موج زبانیم

در بتکده بیگانه تر از قبله نماییم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۳۹

 

آن طفل یتیمم که شکسته است سبویم

از آب همین گریه تلخی است به جویم

حاشا که پر از می نکند پیر خرابات

روزی که شود خالی ازین مغز کدویم

چون صفحه مسطر زده آید به نظرها

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱۵

 

با درد بود صاف دل ساغر مستان

نخوت نفروشد به خزف گوهر مستان

پروای کله گوشه خورشید ندارد

از ابر خورد آب، دماغ تر مستان

عقل است که در پرده ناموس حصاری است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱۶

 

صاف است به گردون دل بی کینه مستان

زنگار نگیرد به خود آیینه مستان

در آینه هر نقش کجی راست نماید

کین مهر شود در دل بی کینه مستان

آیینه ز خاکستر اگر نور پذیرد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱۷

 

تا از خودی خود نبریدند عزیزان

چون نی به مقامی نرسیدند عزیزان

چون عمر سبکسیر ازین عالم پرشور

رفتند و به دنبال ندیدند عزیزان

دادند به معشوق حقیقی دل و جان را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱۸

 

حیرت زدگان را نشود خواب پریشان

در ساغر گوهر نشود آب پریشان

آبی است که آیینه ریحان بهشت است

از فکر تو آن را که شود خواب پریشان

در دایره ماه همان پرده نشین است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۱۹

 

سیلاب حواس است نظرهای پریشان

تخم نگرانی است خبرهای پریشان

چون دانه تسبیح بود رشته الفت

شیرازه جمعیت سرهای پریشان

داغی است به هر پاره دل من ز نگاری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۲۰

 

از ریگ توان روغن بادام گرفتن

نتوان ز خسیسان جهان کام گرفتن

از بس که فتاده است لطیف آن لب نازک

ظلم است ازو بوسه به پیغام گرفتن

بوسی که ز کنج لب ساقی نگرفتم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۲۱

 

گر محو ز خاطر شود اندیشه مردن

ممکن بود از دل غم صدساله ستردن

هر مایده از خوردن بسیار شود کم

جز مایده غم که شود بیش ز خوردن

ابرام محال است به امساک برآید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۲۲

 

بی آب نگردد گهر حسن ز دیدن

باریک نگردد لب ساغر ز مکیدن

تا در دل صیاد، تمنای شکارست

از خاطر آهو نجهد فکر رمیدن

چون تیر گذشت از نظر آن سرو خرامان

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۱۹
۲۰
۲۱
۲۲
۲۳
۲۷
sunny dark_mode