گنجور

 
صائب تبریزی

بی آب نگردد گهر حسن ز دیدن

باریک نگردد لب ساغر ز مکیدن

تا در دل صیاد، تمنای شکارست

از خاطر آهو نجهد فکر رمیدن

چون تیر گذشت از نظر آن سرو خرامان

آیین خدنگ است به دنبال ندیدن

آگاهی ما در گرو بی خبری نیست

خواب از سر ما می پرد از چشم پریدن

طول سفر عشق ز دل واپسی ماست

کوته شود این راه ز دنبال ندیدن

از وصل تسلی نشدن لازم عشق است

آرام نگیرد دل دریا ز تپیدن

فریاد که چون شمع درین محفل افسوس

عمرم به سر آمد به سرانگشت گزیدن

ارباب دل از تیغ اجل رنگ نبازند

بر خویش نلرزد گل این باغ ز چیدن

چون زهر چرا سبز نگردد سخن من؟

گوشم دهن مار شد از تلخ شنیدن

صائب چو سخن سر کند از مولوی روم

شیران بنیارند در آن دشت چریدن

 
 
 
قطران تبریزی

از یار بریدن بسزا وار گزیدن

مستم ز بنفشه بسمن برگ گزیدن

چون سیم کشیده شده مویم بجوانی

از راز نهان کردن و اندیشه کشیدن

از بسکه سخندانم هر گونه بگویم

[...]

سنایی

جانا ز لب آموز کنون بنده خریدن

کز زلف بیاموخته‌ای پرده دریدن

فریادرس او را که به دام تو درافتاد

یا نیست ترامذهب فریاد رسیدن

ما صبر گزیدیم به دام تو که در دام

[...]

مولانا

با روی تو کفر است به معنی نگریدن

یا باغ صفا را به یکی تره خریدن

با پر تو مرغان ضمیر دل ما را

در جنت فردوس حرام است پریدن

اندر فلک عشق هر آن مه که بتابد

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
حکیم نزاری

گر باز میسّر شودم رویِ تو دیدن

جان پیش کشم تا به کی از جور کشیدن

طاقت برسیده‌ست ز طوفانِ فراقم

فریاد ز من وز تو به فریاد رسیدن

بر من چه ملامت اگرم طاقتِ آن نیست

[...]

جلال عضد

امروز درین شهر هر آن دل که شود گم

در حلقه گیسوی تو باید طلبیدن

چون سرو ثبات قدمی گیر که رشته ست

چون بلبل ازین شاخ بدان شاخ پریدن

باید قدمی بر سر هستی زدن اوّل

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه