گنجور

 
صائب تبریزی

از ریگ توان روغن بادام گرفتن

نتوان ز خسیسان جهان کام گرفتن

از بس که فتاده است لطیف آن لب نازک

ظلم است ازو بوسه به پیغام گرفتن

بوسی که ز کنج لب ساقی نگرفتم

می بایدم اکنون ز لب جام گرفتن

از وصل نیم شاد که از آهوی وحشی

تمهید رمیدن بود آرام گرفتن

با صدق عزیمت نبود راحله در کار

در کعبه رسیدیم به احرام گرفتن

چون دست برآرم به گرفتن، که ز غیرت

بارست به من عبرت از ایام گرفتن

از نام گذر کن که کند روی سیاهت

از ساده دلی همچو نگین نام گرفتن

صائب ز فلک کام گرفتن به تملق

از مردم نوکیسه بود وام گرفتن