گنجور

 
صائب تبریزی

ما فرق به تردستی حاتم نفروشیم

این گوهر سیراب به شبنم نفروشیم

مشکل بود از حسن گلوسوز گذشتن

ما تشنگی خویش به زمزم نفروشیم

قانع نتوان شد به صباحت ز ملاحت

ما زخم نمکسود به مرهم نفروشیم

صحرای جنون نیست کم از ملک سلیمان

ما حلقه زنجیر به خاتم نفروشیم

ما سوختگان دولت پاینده غم را

چون صبح به خوشحالی یک دم نفروشیم

یوسف به زر قلب فروشان دگرانند

ما وقت خوش خود به دو عالم نفروشیم