گنجور

مولانا » دیوان شمس » ترجیعات » سی‌و دوم

 

شاهنشه مایی تو و بکلربک مایی

هرجا که گریزی، بر ما باز بیایی

گر شخص تو اینجاست من از راه ضمیری

می‌بینمت ای عشوه ده ما که کجایی

آنجا که برستست درخت تو وطن‌ساز

[...]

مولانا
 

مجد همگر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۵

 

ای چهره تو آینه صنع خدایی

جان چهره گشاید ز تو چو چهره گشایی

آئینه همه چیز نماید به جز از جان

تو هیچ به جز صورت جان می ننمایی

بر آئینه از صورت جان نقش نباشد

[...]

مجد همگر
 

سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۸

 

مشتاق توام با همه جوری و جفایی

محبوب منی با همه جرمی و خطایی

من خود به چه ارزم که تمنای تو ورزم

در حضرت سلطان که برد نام گدایی

صاحب نظران لاف محبت نپسندند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۷۵

 

از دست کسی بستده هر روز عطایی

معذور بدارندش یک روز جفایی

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۸۴

 

تا نیک ندانی که سخن عین صواب است

باید که به گفتن دهن از هم نگشایی

گر راست سخن گویی و در بند بمانی

به زآن که دروغت دهد از بند رهایی

سعدی
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹۹

 

ای بخت ندانم به سرم باز کی آیی

کی باز در بسته به رویم بگشایی

احیا کنی اموات دگر باره چو عیسی

گر هیچ کنی معجزه ای باز نمایی

دیرست که بر ما نگذشتی و نبردی

[...]

حکیم نزاری
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۹۸

 

هر بار که تو در دل شب در دلم آیی

خون دلم آید ز دو دیده به روایی

ای جان به تو می دادم و یادم نکنی هیچ

فریاد که جانم به لب آمد ز جدایی

آیی چو خرامان و زنی راه همه خلق

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۱

 

ای آنکه ز هجر تو ندیدیم رهایی

باز آی، که دل خسته شد از بار جدایی

هر چند مرا هیچ نخوانی که: بیایم

این نامه نبشتم که: بخوانی و بیایی

ما را همه کاری به فراق تو فرو بست

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۷۲

 

ای از گل سوری دهنت غنچه نمایی

وی بر سمن از سنبل تر غالیه سایی

میدان که: سر ما و نشان قدم تست

در کوی تو هر جا که سری بینی و پایی

دوش این دل من خانهٔ عشق تو همی کند

[...]

اوحدی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ای جان و جهانرا ز رخت نور و نوائی

وی بر در حسنت شه سیاره گدائی

مهرت نرسد جز بدل پاک که چون صبح

آید نفس او ز سر صدق و صفائی

نقش رخت ایماه که بستست که هرگز

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

ساقی قدح می که درو هست صفائی

به ز آن مطلب نزد خرد راهنمائی

می در همه وقتی خوش و خوشتر بزمانی

کز بلبل و گل یافت چمن برگ و نوائی

رخساره بسرخی کند الحق چو عقیقی

[...]

ابن یمین
 

سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۴۴

 

از چنگ فراقم نفسی نیست رهایی

هر روز کشم بار عزیزی، به جدایی

خون کرد دلم را غم یک روز فراقش

خوش باش هنوز ای دل سرگشته کجایی؟

هنگام وداعت سخن این بود که من زود

[...]

سلمان ساوجی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰۲

 

تن در پی جان می‌رود ای بخت کجایی

موقوف تو ماندیم که راهی بنمایی

از کار فرو بسته در هم شده ما

لطفی بنمایی گرمی باز گشایی

گویند که تعجیل مکن تا برسد وقت

[...]

کمال خجندی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۶

 

مائیم و سر کوی تو جانا و گدایی

زان روی که درد دل ما را تو دوایی

جانی و جهان ای بت منظور خدا را

زین بیش مکن از من دلخسته جدایی

با این همه خوبی و لطافت که تو داری

[...]

جهان ملک خاتون
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۳۲

 

فرخنده زمانی که تو دیدار نمائی

فرخ نفسی کز در عشاق درآئی

نی صبر مرا کز تو زمانی بشکیبم

نی طاقت آنم که تو دیدار نمائی

در پرده نهانی و من از عشق تو سوزان

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۵۴

 

روزم چو شب تیره شد از درد جدائی

ای روشنی دیده غمدیده کجائی

حال من مجروح جگرخسته چه دانی

جانا چو نداری خبر از درد جدائی

گر بهر عیادت قدمی رنجه نکردی

[...]

حسین خوارزمی
 

حسین خوارزمی » دیوان اشعار » غزلیات، قصاید و قطعات » شمارهٔ ۲۶۹

 

هر دم ز پس پرده دل و دین بربائی

ای وای گر از پرده تجلی بنمائی

تا هیچکسی از تو خبردار نگردد

هر دم بلباس دگر ای دوست برآئی

گفتی چو نقابی بگشائی همه سوزند

[...]

حسین خوارزمی
 

ابن حسام خوسفی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۲

 

چون ذرّه به خورشید تو داریم هوایی

در فهم نیازیم به جز روی تو رایی

از باغچه وصل تو بی برگ و نواییم

باشد که ز گلرنگ تو یابیم نوایی

آن غمزه که دی وعده وفا کرد به امروز

[...]

ابن حسام خوسفی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۸

 

ای دل سر تسلیم بنه بر کف پایی

کز راه تکبر نرسد کار به جایی

هرکس که به می صاف نارد قدح دل

گر صوفی وقت است در او نیست صفایی

چون دفتر گل باد پراکنده به هر باد

[...]

خیالی بخارایی
 

جامی » دیوان اشعار » فاتحة الشباب » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۶

 

دل برد ز من فتنه گری عشوه نمایی

زرین کمری کج کلهی تنگ قبایی

در حسن و ملاحت چه پریچهره نگاری

در سرکشی و ناز چه شوخی چه بلایی

من کی به وصالش رسم این بس که به راهش

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode