دل برد ز من فتنه گری عشوه نمایی
زرین کمری کج کلهی تنگ قبایی
در حسن و ملاحت چه پریچهره نگاری
در سرکشی و ناز چه شوخی چه بلایی
من کی به وصالش رسم این بس که به راهش
روزی که شوم خاک ببوسم کف پایی
سوزی که مرا بر جگر از آتش عشق است
جز شربت مرگش نبود هیچ دوایی
روزی که شوم خاک و برد باد به هر سو
یابند به هر ذره من بوی وفایی
داری سر خونریز من اینک کفن و تیغ
با حکم تو کس را نرسد چون و چرایی
باشد غم هجر تو به خونابه بر آن نقش
گر از سر خاکم بدمد برگ گیایی
تو خنده زنان می گذری بی خبر از من
من گریه کنان می کنم از دور دعایی
یارب به چه خرسند شود جامی بیدل
روزی که نیاید ز تو تشریف جفایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و درد جدایی میگوید. او به زیبایی و فریبندگی محبوب اشاره دارد و از سوز عشق و بینامیاش در برابر محبوبش سخن میگوید. شاعر بیان میکند که هیچ درمانی برای آتش عشقش نیست و تنها مرگ میتواند پایاندهندهاش باشد. او از هجران و غمانگیزی مینالد و از محبوب میخواهد که از حال او بیخبر نگذرد. در نهایت، شاعر آرزو میکند که در آینده از محبوبش رنجی نبیند و زندگیاش با خوشی سپری شود.
هوش مصنوعی: دل من را با فریب و ناز خود دروغین کردی، تو که با کمر زرین و اندام متمایل خود، زیبایی خاصی داری.
هوش مصنوعی: در زیبایی و جذابیت، چه هنرمندانه چهرهای دارد، و در ناز و قهرش چقدر شوخی و شیطنت است.
هوش مصنوعی: من هرگز به وصالش نخواهم رسید، فقط همین کافی است که روزی به راهش بروم و بر خاک پایش بوسه بزنم.
هوش مصنوعی: سوز و درد من از آتش عشق به قدری عمیق است که هیچ دارویی جز نوشیدنی مرگ نمیتواند آن را درمان کند.
هوش مصنوعی: در روزی که به خاک تبدیل شوم و بادی مرا به هر طرف پراکنده کند، هر ذرهای از من بوی وفا را خواهد گرفت.
هوش مصنوعی: تو اکنون بر سر من که خونریزم، کفن و تیغ داری و هیچکس نمیتواند در مورد این حکم تو سوالی بپرسد.
هوش مصنوعی: غم دوری تو به قدری عمیق است که حتی اگر بر روی سنگ قبرم تصویر تو حک شده باشد، با یاد تو به سراغم میآید و احساس میکنم که همانند درختی تازه از خاک جوانه میزنم.
هوش مصنوعی: تو با لبخند و خوشحالی از کنار من رد میشوی، بدون اینکه از حال من باخبر باشی. من اما از دور، با دلتنگی و اندوه برایت دعا میکنم.
هوش مصنوعی: خداوندا، چگونه میتواند دل شاد باشد وقتی در روزی که تو در آن افترا و بیاحترامی نخواهی کرد، جامی از عشق و دوستداری بیدل نخواهد بود؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی
آرام و طرب رامده از طبع جدایی
صد بار فتادست چنین هر ملکی را
آخر برسیدند به هر کام روایی
آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ
[...]
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
[...]
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
آنکس که نباید بر ما زودتر آید
تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی
آن روز که من شیفتهتر باشم برتو
[...]
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.