گنجور

 
جامی

دل برد ز من فتنه گری عشوه نمایی

زرین کمری کج کلهی تنگ قبایی

در حسن و ملاحت چه پریچهره نگاری

در سرکشی و ناز چه شوخی چه بلایی

من کی به وصالش رسم این بس که به راهش

روزی که شوم خاک ببوسم کف پایی

سوزی که مرا بر جگر از آتش عشق است

جز شربت مرگش نبود هیچ دوایی

روزی که شوم خاک و برد باد به هر سو

یابند به هر ذره من بوی وفایی

داری سر خونریز من اینک کفن و تیغ

با حکم تو کس را نرسد چون و چرایی

باشد غم هجر تو به خونابه بر آن نقش

گر از سر خاکم بدمد برگ گیایی

تو خنده زنان می گذری بی خبر از من

من گریه کنان می کنم از دور دعایی

یارب به چه خرسند شود جامی بیدل

روزی که نیاید ز تو تشریف جفایی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

دل تنگ مدار ای ملک از کار خدایی

آرام و طرب را مده از طبع جدایی

صد بار فتادست چنین هر ملکی را

آخر برسیدند به هر کام روایی

آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ

[...]

ناصرخسرو

ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی

بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟

ور باطنت از نور یقین هست منور

بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟

آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس

[...]

منوچهری

ای ترک من امروز نگویی به کجایی

تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی

آنکس که نباید بر ما زودتر آید

تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی

آن روز که من شیفته‌تر باشم برتو

[...]

مسعود سعد سلمان

تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی

رفت از دل من خسته همه کام روایی

هر روز مرا انده هجران چه نمایی

هر روز به من برغم عشقت چه فزایی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای بنده به درگاه من آنگاه بر آیی

کز جان قدمی سازی و در راه درآیی

ای خواست جدا گردی چونان که درین ره

هم خواست نداند که تو خواهندهٔ مایی

ای سینه قدم ساخته جان نیز برافشان

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه