گنجور

 
حسین خوارزمی

روزم چو شب تیره شد از درد جدائی

ای روشنی دیده غمدیده کجائی

حال من مجروح جگرخسته چه دانی

جانا چو نداری خبر از درد جدائی

گر بهر عیادت قدمی رنجه نکردی

باری چو بمیرم بسر تربتم آئی

از خسته دلان وه که چه فریاد برآید

ناگه تو اگر از در عشاق درآئی

آنرا که چو من صید غم عشق تو گردد

نی پای گریز است و نه امید رهائی

بی درد دلارام نمیگیردم آرام

ای درد دلارام توام عین دوائی

ما همچو حسین از غم تو چاره نداریم

تو چاره جان و دل بیچاره مائی

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
رودکی

دل تنگ مدار ای ملک از کار خدایی

آرام و طرب را مده از طبع جدایی

صد بار فتادست چنین هر ملکی را

آخر برسیدند به هر کام روایی

آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ

[...]

ناصرخسرو

ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی

بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟

ور باطنت از نور یقین هست منور

بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟

آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس

[...]

منوچهری

ای ترک من امروز نگویی به کجایی

تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی

آنکس که نباید بر ما زودتر آید

تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی

آن روز که من شیفته‌تر باشم برتو

[...]

مسعود سعد سلمان

تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی

رفت از دل من خسته همه کام روایی

هر روز مرا انده هجران چه نمایی

هر روز به من برغم عشقت چه فزایی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای بنده به درگاه من آنگاه بر آیی

کز جان قدمی سازی و در راه درآیی

ای خواست جدا گردی چونان که درین ره

هم خواست نداند که تو خواهندهٔ مایی

ای سینه قدم ساخته جان نیز برافشان

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه