گنجور

 
حسین خوارزمی

هر دم ز پس پرده دل و دین بربائی

ای وای گر از پرده تجلی بنمائی

تا هیچکسی از تو خبردار نگردد

هر دم بلباس دگر ای دوست برآئی

گفتی چو نقابی بگشائی همه سوزند

من سوخته آنکه نقابی نگشائی

چون لاله جگر سوخته از داغ فراقم

ای گل که از این غنچه صد تو بدرآئی

تو شاه جهانی و جهانی بتو محتاج

بر درگه تو پیشه من، هست گدائی

نشگفت گرت میل جدائی بود از من

جان را بود آری ز بدن رسم جدائی

پارینه حسین از قدمت داشت صفائی

ای یار وفا پیشه ام امسال کجائی

 
 
 
رودکی

دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی

آرام و طرب رامده از طبع جدایی

صد بار فتادست چنین هر ملکی را

آخر برسیدند به هر کام روایی

آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ

[...]

ناصرخسرو

ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی

بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟

ور باطنت از نور یقین هست منور

بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟

آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس

[...]

منوچهری

ای ترک من امروز نگویی به کجایی

تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی

آنکس که نباید بر ما زودتر آید

تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی

آن روز که من شیفته‌تر باشم برتو

[...]

مسعود سعد سلمان

تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی

رفت از دل من خسته همه کام روایی

هر روز مرا انده هجران چه نمایی

هر روز به من برغم عشقت چه فزایی

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی

از محنت تو نیست مرا روی رهایی

معذوری اگر یاد همی نایدت از ما

زیرا که نداری خبر از درد جدایی

در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد

[...]

مشاهدهٔ ۶ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه