گنجور

منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۳ - در وصف خزان و مدح احمدبن عبدالصمد وزیر سلطان مسعود

 

الْمِنَّةُ لِلّٰه که این ماهِ خزانست

ماهِ شُدن و آمدنِ راهِ رَزانست

از بسکه درین راهِ رز انگور کشانند

این راهِ رَز ایدون چو رهِ کاهکَشانست

چون قُوسِ قُزَح برگِ رَزان رنگ‌به‌رنگند

[...]

منوچهری
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - مدیح ابوالفرج نصر بن رستم

 

هجران تو ای شهره صنم باد خزانست

کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست

در طبع نشاطم طمع وصل چنانست

در باغ دلم باد فراق تو همانست

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱ - مدیح ابوالفرج نصر بن رستم

 

ای آن که تو را دولت چون بخت جوانست

بازار من امروز به نزد تو روانست

طبعم چو تن و مدح و در طبع چو جانست

این گفته مسعود بدان وزن و بیانست

مسعود سعد سلمان
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

رازی ز ازل در دل عشاق نهانست

زان راز خبر یافت کسی را که عیانست

او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست

زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست

گویند ازین میدان آن را که درآمد

[...]

سنایی
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - در مدح وزیر ثقة الدین

 

صدر ثقة الدین کنف خلق جهانست

خاک دراو کعبهٔ اشراف زمانست

آراسته از طالع او روی سپهرست

افروخته از طلعت او صحن جهانست

در خدمت او تقویت خرد و بزرگست

[...]

وطواط
 

فلکی شروانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن

گر زآنکه تو را آرزوی دیدن جانست

روئیست در آن چشم جهانی متحیر

زلفی که پریشانی احوال جهانست

فلکی شروانی
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۷

 

مشکین سر زلف تو که در پای کشانست

در دل رگ سود است که پیوسته بجانست

لعل تو ندا کرد که یکبوسه بجانی

ز آندم دل سودائی من در پی آنست

گر ز آنکه دلم را بود این بیع مسلم

[...]

ابن یمین
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

یاقوت روان بخش تو تا قوت روانست

چشمم ز غمت چشمه ی یاقوت روانست

آن موی میان تو که سازد کمر از موی

موئی بمیان آمده یا موی میانست

در موی میانت سخنی نیست که خود نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » حضریات » غزلیات » شمارهٔ ۹۱

 

گفتم که چرا صورتت از دیده نهانست

گفتا که پری را چکنم رسم چنانست

گفتم که نقاب از رخ دلخواه بر افکن

گفتا مگرت آرزوی دیدن جانست

گفتم همه هیچست امیدم ز کنارت

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

آن جوهر جانست که در گوهر کانست

یا می که درو خاصیت جوهر جانست

یاقوت روان در لب یاقوتی جامست

یا چشم قدح چشمه ی یاقوت روانست

زین پس من و میخانه که در مذهب عشّاق

[...]

خواجوی کرمانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱

 

بس کور دلست آنکه به جز تو نگرانست

یا خود نظرش با تو ودل باد گرانست

روی تو دلم را بسوی خود نگران کرد

آن را که دلی هست برویت نگرانست

در حسن نباشد چوتو هرکس که نکوروست

[...]

سیف فرغانی
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵

 

اوصاف جمال تو مرا ورد زبانست

یاد لب جان پرور تو مونس جانست

خون جگر سوخته ام در غم هجران

بی روی تو از دیده ی غمدیده روانست

تسکین دل خسته ما آن رخ زیباست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۶

 

دیگر دلم از دست تو فریاد زنانست

دل بردی و بیچاره کنون در غم جانست

دل بردی و جان در صدف هجر نهادی

مشکل که تو را میل به سوی دگرانست

بازآی و به سرچشمه ی جانم گذری کن

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

گفتم به چمن قامت آن سرو روانست

گفتا که روانش نتوان گفت که جانست

زنهار مپندار که در شدّت هجران

یک لحظه مرا بی رخ تو صبر و توانست

خاک من دلداده به باد غم او شد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

آن روی نگویند مگر صورت جانست

و آن چشم نگویند مگر قوت روانست

و آن زلف نباشد مگر آن عنبر سار است

و آن لب نتوان گفت که از دیده نهانست

تشبیه به مه روی تو را چون بتوان کرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

چون دیده به دیدار تو مشتاق ز جانست

ای دیده چرا روی تو از دیده نهانست

گرچه تو ز ما فارغ و ما کشته به هجریم

لیکن همه شب یاد توأم روح و روانست

انصاف ندارد دل سنگین نگارین

[...]

جهان ملک خاتون
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

آن ماه دل افروز، که محبوب جهانست

با تست، ولی در پس صد پرده نهانست

خواهم صفتی گویم از آن زلف معنبر

دل در خفقانست و زبان در ذوبانست

در کوچه مایار گرامی گذری کرد

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

آن ماه شب افروز، که در پرده نهانست

در پرده نهانست، ولی پرده درانست

روشن نتوان گفت که: سر چیست؟ که آن یار

با نام و نشان آمد و بی نام و نشانست

مشکل همه اینست که: در عالم تمییز

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

امشب شب آدینه و فردا رمضانست

تن در ذوبان آمد و جان در طیرانست

بر بند ره لقمه و بگشا ره دیدار

تن طالب نان آمد و جان طالب جانست

آن خواجه عزیزست و لطیفست و شریفست

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۹

 

ای بی خبران، مصلحت کار در آنست

جامی بکف آرید، که عالم گذرانست

هر کو قدحی خورد ازین خم دل افروز

سلطان زمینست و سلیمان زمانست

در مجلس عشاق همه شور و قیامت

[...]

قاسم انوار
 
 
۱
۲