گنجور

 
جهان ملک خاتون

گفتم به چمن قامت آن سرو روانست

گفتا که روانش نتوان گفت که جانست

زنهار مپندار که در شدّت هجران

یک لحظه مرا بی رخ تو صبر و توانست

خاک من دلداده به باد غم او شد

کاتش به دل ما ز لب دوست نهانست

سرتاسر عالم همه اینست چو دیدم

وآن شوخ جفا جوی همانست همانست

تیر غم هجرش بگذشت از سپر جان

در عهد بسی سُست ولی سخت کمانست

گشتیم گدای سر کویش به حقیقت

زان روی که او پادشه هر دو جهانست

ما جان به غم عشق سپردیم ولیکن

جانا چه توان کرد دلت با دگرانست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
منوچهری

الْمِنَّةُ لِلّٰه که این ماهِ خزانست

ماهِ شُدن و آمدنِ راهِ رَزانست

از بسکه درین راهِ رز انگور کشانند

این راهِ رَز ایدون چو رهِ کاهکَشانست

چون قُوسِ قُزَح برگِ رَزان رنگ‌به‌رنگند

[...]

مسعود سعد سلمان

هجران تو ای شهره صنم باد خزانست

کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست

در طبع نشاطم طمع وصل چنانست

در باغ دلم باد فراق تو همانست

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
سنایی

رازی ز ازل در دل عشاق نهانست

زان راز خبر یافت کسی را که عیانست

او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست

زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست

گویند ازین میدان آن را که درآمد

[...]

وطواط

صدر ثقة الدین کنف خلق جهانست

خاک دراو کعبهٔ اشراف زمانست

آراسته از طالع او روی سپهرست

افروخته از طلعت او صحن جهانست

در خدمت او تقویت خرد و بزرگست

[...]

فلکی شروانی

ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن

گر زآنکه تو را آرزوی دیدن جانست

روئیست در آن چشم جهانی متحیر

زلفی که پریشانی احوال جهانست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه