گفتم به چمن قامت آن سرو روانست
گفتا که روانش نتوان گفت که جانست
زنهار مپندار که در شدّت هجران
یک لحظه مرا بی رخ تو صبر و توانست
خاک من دلداده به باد غم او شد
کاتش به دل ما ز لب دوست نهانست
سرتاسر عالم همه اینست چو دیدم
وآن شوخ جفا جوی همانست همانست
تیر غم هجرش بگذشت از سپر جان
در عهد بسی سُست ولی سخت کمانست
گشتیم گدای سر کویش به حقیقت
زان روی که او پادشه هر دو جهانست
ما جان به غم عشق سپردیم ولیکن
جانا چه توان کرد دلت با دگرانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلتنگی خود سخن میگوید. او به زیبایی و لطافت محبوبش (که به مانند سروی در چمن است) اشاره میکند و تأکید میکند که دوری از او برایش دشوار است. شاعر بیان میکند که تمام وجودش به خاطر عشق و غم جدایی او تحت تأثیر قرار گرفته است و حتی خاک او نیز به درد فراق تبدیل شده است. او به سختیهای عاطفی که از جدایی ناشی میشود اشاره میکند و اینکه همواره گدای محبوب خود است، چرا که او را پادشاه جهان میداند. در نهایت، شاعر با حسرت میگوید که با وجود این عشق و عشقورزی، دل محبوبش در دست دیگران است و این برای او بس دشوار است.
هوش مصنوعی: گفتم به باغ، قامت آن درخت بلند زیباست. جواب دادند که این قد و قامت فقط تماشایی نیست، بلکه روح و جان دارد.
هوش مصنوعی: هرگز گمان نکن که در سختی و دوری از تو، یک لحظه هم بدون چهرهات قادر به صبر و تحمل هستم.
هوش مصنوعی: زمین من به خاطر عشق و غم او دچار دگرگونی شده، مانند آتشی که در دل ما از لبهای دوست پنهان است.
هوش مصنوعی: در تمام دنیا فقط همین یک چیز وجود دارد، وقتی بهنظر میآید که من آن شوخی و بیرحمی را درک کردهام، همان است و همان است.
هوش مصنوعی: درد و اندوه جدایی او از جانم نفوذ کرده و با اینکه در زمانهای گذشته این احساسات ضعیف به نظر میرسیدند، اما اکنون به شدت و قویتر شدهاند.
هوش مصنوعی: ما در کنار کوی تو به گدایی مشغول بودیم، زیرا واقعاً میدانیم که تو پادشاه هر دو جهان هستی.
هوش مصنوعی: ما با دلاندوه عشق، جان خود را فدای عشق کردیم، اما ای محبوب، چه میتوان کرد وقتی که دل تو با دیگران است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الْمِنَّةُ لِلّٰه که این ماهِ خزانست
ماهِ شُدن و آمدنِ راهِ رَزانست
از بسکه درین راهِ رز انگور کشانند
این راهِ رَز ایدون چو رهِ کاهکَشانست
چون قُوسِ قُزَح برگِ رَزان رنگبهرنگند
[...]
هجران تو ای شهره صنم باد خزانست
کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست
در طبع نشاطم طمع وصل چنانست
در باغ دلم باد فراق تو همانست
رازی ز ازل در دل عشاق نهانست
زان راز خبر یافت کسی را که عیانست
او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست
زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست
گویند ازین میدان آن را که درآمد
[...]
صدر ثقة الدین کنف خلق جهانست
خاک دراو کعبهٔ اشراف زمانست
آراسته از طالع او روی سپهرست
افروخته از طلعت او صحن جهانست
در خدمت او تقویت خرد و بزرگست
[...]
ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن
گر زآنکه تو را آرزوی دیدن جانست
روئیست در آن چشم جهانی متحیر
زلفی که پریشانی احوال جهانست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.