دیگر دلم از دست تو فریاد زنانست
دل بردی و بیچاره کنون در غم جانست
دل بردی و جان در صدف هجر نهادی
مشکل که تو را میل به سوی دگرانست
بازآی و به سرچشمه ی جانم گذری کن
در دیده ی ما جای چنان سرو روانست
نرخ زر و گوهر شده ارزان ز غم هجر
بر روی چو زر اشک چو سیماب روانست
من قالب بی روحم و جان از بر ما دور
زیرا که مرا جان و دل آن روح و روانست
آن دست که در گردن دلدار حمایل
بودیم کنون بر دلم از غصه زنانست
هر مرد که او گشت گرفتار بلایی
زنهار یقین دان که ز کردار زنانست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر به غم و دلتنگی ناشی از دوری محبوبش اشاره میکند. دلش از فراق او درد میکشد و احساس بیپروایی و بیروحی دارد. او از محبوبش میخواهد که برگردد و به زندگی او سر و سامان بخشد. اشکهایش به مانند نقرهای زیبا و قیمتی است که نشاندهنده درد جداییاش است. او به این نکته هم اشاره میکند که هر کسی که دچار مشکلاتی میشود، باید بداند که آن ناشی از کردار افراد است. در نهایت، او در حسرت و اندوهی عمیق به سر میبرد.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو از شدت اندوه و ناراحتی به فریاد درآورده است. تو قلبم را بردی و حالا من بیچاره و غمگین هستم.
هوش مصنوعی: تو دل مرا بردی و جانم را در گنجینه دوری از خودت گذاشتی. حالا این مشکل است که تو تمایل به دیگران داری.
هوش مصنوعی: برگرد و به من نزدیک شو، در چشمان من جایی برای تو هست که به مانند درختی سرزنده و باطراوت است.
هوش مصنوعی: به خاطر جدایی، قیمت طلا و جواهر کاهش یافته است و بر چهرهام اشکها مثل جیوه روان شدهاند.
هوش مصنوعی: من بدون روح و زندگیام و جانم از من دور است، چون روح و جانی که دارم، در واقع از آن کسی دیگر است.
هوش مصنوعی: دستی که زمانی دور گردن محبوب آویزان بود، اکنون به خاطر اندوه بر دل من میزند.
هوش مصنوعی: هر مردی که به نوعی دچار مشکل یا گرفتاری میشود، باید مطمئن باشد که این مشکل ناشی از رفتارهای زنان است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
الْمِنَّةُ لِلّٰه که این ماهِ خزانست
ماهِ شُدن و آمدنِ راهِ رَزانست
از بسکه درین راهِ رز انگور کشانند
این راهِ رَز ایدون چو رهِ کاهکَشانست
چون قُوسِ قُزَح برگِ رَزان رنگبهرنگند
[...]
هجران تو ای شهره صنم باد خزانست
کاین روی من از هجر تو چون برگ رزانست
در طبع نشاطم طمع وصل چنانست
در باغ دلم باد فراق تو همانست
رازی ز ازل در دل عشاق نهانست
زان راز خبر یافت کسی را که عیانست
او را ز پس پردهٔ اغیار دوم نیست
زان مثل ندارد که شهنشاه جهانست
گویند ازین میدان آن را که درآمد
[...]
صدر ثقة الدین کنف خلق جهانست
خاک دراو کعبهٔ اشراف زمانست
آراسته از طالع او روی سپهرست
افروخته از طلعت او صحن جهانست
در خدمت او تقویت خرد و بزرگست
[...]
ای دیده در آن شکل و شمایل نظری کن
گر زآنکه تو را آرزوی دیدن جانست
روئیست در آن چشم جهانی متحیر
زلفی که پریشانی احوال جهانست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.