گنجور

سید حسن غزنوی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۳۸ - در تهنیت صحت ملکزاده خسروشاه گوید

 

ای بخت بده مژده که برخاست به یکبار

از گوهر شمشیر خداوندی زنگار

ای خلق بنازید که بار دگر آمد

فرخنده نهال چمن دولت پربار

دلشاد بخندید که از مطلع امید

[...]

سید حسن غزنوی
 

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۷

 

گیرم که بود میر تو را زر به خروار

رخساره چون زر ز کجا یابد زردار

از دلشده زار چو زاری بشنیدند

از خاک برآمد به تماشا گل و گلزار

هین جامه بکن زود در این حوض فرورو

[...]

مولانا
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

ای تهی‌دست، رفته در بازار

ترسمت پُر نیاوری دستار

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

به نطق آدمی بهتر است از دَواب

دَواب از تو به، گر نگویی صواب

اول اندیشه وآنگهی گفتار

پای‌بست آمده‌ست و پس دیوار

سعدی
 

شمس مغربی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶

 

ای حسن ترا دیده ما گشته به دیدار

گر دیده نباشد که کند حسن تو اظهار

خورشید جمال همه خوبان جهان را

از دیده عشاق بود گرمی بازار

خود آینه در دو جهان حسن ترا نیست

[...]

شمس مغربی
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

ای جان جهان، ساقی جان، رطل گران دار

از صومعه جان را بسر دیر مغان آر

چون نکته اسرار خرابات بدانی

این نکته اسرار ز اغیار نگه دار

سرهای سران را ببریدند برین گنج

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۸

 

رو خرقه گرو کن، دل و دلدار بدست آر

ما عاشق یاریم، چه جای سر و دستار؟

در که گل فخار جهان باده بجوشست

اینست مگر خاصیت که گل فخار؟

آنجا که رسد عشق خداوند بدلها

[...]

قاسم انوار
 

قاسم انوار » دیوان اشعار » مراثی » شمارهٔ ۳

 

یارب، بحق آنکه تویی عالم اسرار

کز یار سفر کرده ما کیست خبر دار؟

کان ماه مسافر بکجا بود و کجا شد؟

کان راهبر راه یقین، سالک اطوار

گفتیم باصحاب طریقت که: شفا یافت

[...]

قاسم انوار
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

هر شب من و غمهای تو و روی به دیوار

جز شمع نسوزد دل کس بر من افگار

در عشق جفا و ستم و جور رقیبان

این هر سه بلا را بکشم آه به ناچار

در کوی سلامت شرف عشق مجاب است

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

خواهم نظری در رخ خوب تو دگر بار

از عمر چو سیری نبود ای بت عیار

چشم تو به هم برزده حال دل ما را

دانم که چنینها نکند مردم هشیار

گل خار شده باز و چمن گشته معطر

[...]

صوفی محمد هروی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

چون دور شد از حسن رخت پرده انوار

شد گنج نهان فاش و عیان شد همه اسرار

گر دیده معنی بودت باز بینی

کان یار عیانست درین صورت اغیار

تاکفر نهان گردد و پیدا شود ایمان

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۲

 

بر صورت ذرات جهان گشت پدیدار

آن یار نهانی

در پرده ما و تو نهان است رخ یار

در عین عیانی

چون شاهد حسن رخ او جلوه‌گری کرد

[...]

اسیری لاهیجی
 

اسیری لاهیجی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۹

 

مائیم بعشق تو میان بسته بزنار

ترسا صفت از غیر تو کلی شده بیزار

آزاده ز قید غم دنیا و ز دینم

در دام کمند سر زلف تو گرفتار

از جام می عشق چنان مست و خرابم

[...]

اسیری لاهیجی
 

هلالی جغتایی » مخمس بر غزل سعدی

 

دیدار تو نیک و همه کس طالب دیدار

تو یوسف مصری و همه شهر خریدار

سودای تو دارند همه بر سر بازار

بازار تو را هست خریداری بسیار

هلالی جغتایی
 

وحشی بافقی » گزیدهٔ اشعار » ترجیعات » ترجیع بند - ما گوشه نشینان خرابات الستیم

 

خواهم که شب جمعه‌ای از خانه خمار

آیم به در صومعه زاهد دین دار

در بشکنم و از پس هر پرده زرقی

بیرون فکنم از دل او سد بت پندار

بر تن درمش خرقه سالوس و از آن زیر

[...]

وحشی بافقی
 

شیخ بهایی » دیوان اشعار » مخمس

 

روزی که برفتند حریفان پی هر کار

زاهد سوی مسجد شد و من جانب خمار

من یار طلب کردم و او جلوه‌گه یار

حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار

شیخ بهایی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۴۴

 

هرچند جهانسوز بود جلوه دلدار

این شعله دو بالاشود از جامه گلنار

درجامه گلگون، کمر نازک آن شوخ

از لعل بود همچو رگ لعل نمودار

چون آب که از پرده یاقوت نماید

[...]

صائب تبریزی
 

سیدای نسفی » شهر آشوب » شمارهٔ ۲۶۶ - جغرات فروش

 

جغراتفروش آنکه بود داغ خریدار

چون خمره جغرات کند خواب به بازار

سیدای نسفی
 

سیدای نسفی » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۳۷

 

شبنم به تمنای تو عمری به سر آورد با دیده بیدار

پیراهن آغشته به خون جگر آورد گل در نظر خار

بلبل به چمن ناله جانسوز برآورد از سینه افگار

باد سحر از روضه رضوان خبر آورد امروز به گلزار

سیدای نسفی
 

نورعلیشاه » دیوان اشعار » غزلیات » بخش اول » شمارهٔ ۱۴۵

 

ای دل بگشا چشم و ببین جلوه دلدار

کرده است تجلی همه جا بر در و دیوار

سریست نهان در دل مردان ره عشق

کان را نتوان کرد عیان جز بسردار

از حلق حریفان بگشودند بسی خون

[...]

نورعلیشاه
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode