گنجور

 
نورعلیشاه

ای دل بگشا چشم و ببین جلوه دلدار

کرده است تجلی همه جا بر در و دیوار

سریست نهان در دل مردان ره عشق

کان را نتوان کرد عیان جز بسردار

از حلق حریفان بگشودند بسی خون

تا لب نکند ترکسی از باده اسرار

ای شیخ ز اسرار حقیقت تو چه دانی

عمرت همه بگذشت پی جبه و دستار

خورشید رخ دوست عیانست ولیکن

کی کسب کند نور ازآن آینه تار

رازی که نهان بود پس پرده حریفان

کردند عیان با دف و نی در سر بازار

بالله که نمانده اثر از ظلمت امکان

گر نور علی سر زند از مطلع انوار