شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۶
میخانه سبیل ماست امروز
هنگام می و صفاست امروز
از دولت عشق پادشاهیم
صد شه بر ما گداست امروز
بگذر ز حدیث دی و فردا
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۰۸
درد از تو خوش است و هم دوا نیز
رنجم بخشی و هم شفا نیز
داری نظری به حال هر کس
می کن نظری به حال ما نیز
بیگانه نگشت از تو محرم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۳۶
در میکده مست و رند و قلاش
همصحبت عاشقان او باش
هر نور که دیده یا بد از دل
در پای خیال عشق او باش
ای عقل تو زاهدی و ما رند
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۴۴
از جام حباب آب می نوش
آن آب ازین حباب می نوش
جامی چو بود سبو کدامست
خمخانهٔ بی حساب می نوش
او آب حیات و تشنه مائیم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۵
عشق آمد و جام می به دستش
جانم به فدای چشم مستش
برخواست بلا و فتنه بنشست
از قد بلند و زلف پستش
بنشست به تخت دل چو شاهی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۳
کاه و جو خلق برد خوش خوش
در خرمن وی فتاد آتش
و آن کس که خورد ز مال مردم
حلقش گیرد به روز مرگش
هر کس که چنان شود چنین است
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۱
عالم عرض است و جوهرش حق
این است رموز سر مطلق
جانست چو موج و دل چو دریا
مائیم حباب و تن چو زورق
گنجیم و طلسم مائی ماست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۲
در آینهٔ وجود مطلق
خود بینم و خودنمایم الحق
مائیم حباب و آب دریا
هم جام شراب و بحر و زورق
او معشوقست و عاشق ما
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۵
عشق است زیاده بر همه خلق
عشقست فتاده بر همه خلق
عشق آمد و طرح نو بینداخت
بنیاد نهاد بر همه خلق
ساقی در آن سرای باقی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۹۳
شاها کرمی کن و مکن جنگ
زنهار مکن به جنگ آهنگ
گر جنگ کنی ملازمانت
اشکسته شوند و سخت دلتنگ
بشنو سخنی ز نعمتاللّه
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۰۵
دل طالب یار و یار در دل
جان در غم هجر دوست واصل
حاصل درد است عاشقان را
خود خوشتر از این کجاست حاصل
درمان درد است و درد درمان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱۸
مائیم ز نار عشق آدم
مائیم ز نور مهر خاتم
ما در دم عشق همچو نائیم
او در دم ما چو روح در دم
دردیست مرا ورای درمان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۲
در آینهٔ وجود آدم
دیدیم جمال اسم اعظم
معنی محمدی بدیدیم
در صورت نازنین آدم
دیدیم که اوست غیر او نیست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۶
مقصود توئی ز جمله عالم
ای مظهر عین اسم اعظم
در حسرت جرعه ای ز جامت
جان بر کف دست می نهد جم
ای آخر انبیاء به صورت
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۲۹
در مجمر عشق سوخت عودم
آتش شدم و نماند دودم
از دیدن غیر دیده بستم
تا دیده به روی او گشودم
چون سایه به آفتاب بنمود
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۲
دل دارم و جان بدو سپردم
نیکی کردم نکو سپردم
با زلف نگار عهد بستم
بشکستم و مو به مو سپردم
هر نقش که در خیال آمد
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۲
می خوردم و از خمار رستم
مخمور نیم که مست مستم
در کوی فنا فتاده بودم
ساقی باقی گرفت دستم
رندانه حریف می فروشم
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۳
بگذر ز وجود و ز عدم هم
بگذر ز حدوث وز قدم هم
در آب بشو کتاب معقول
بشکن تو دوات را قلم هم
رو دنیی و آخرت رها کن
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۱
مستیم و خراب و می پرستیم
پنهان چه کنیم مست مستیم
گوئی مستی و رند و عاشق
آری مستیم و رند هستیم
برخواسته از سریر هستی
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۴۶
ما زنگ ز آینه زدودیم
در آینه روی خود نمودیم
رندانه در شرابخانه
بر جملهٔ عاشقان گشودیم
مستانه به یک کرشمهٔ دل
[...]