گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

دل دارم و جان بدو سپردم

نیکی کردم نکو سپردم

با زلف نگار عهد بستم

بشکستم و مو به مو سپردم

هر نقش که در خیال آمد

او دیدم و او به او سپردم

با آینه روبرو نشستم

تمثال خوشی به او سپردم

رفتم به طریق جانسپاری

این راه نگر که چون سپردم

دل رفت و ندانمش کجا رفت

ره بستم و سو به سو سپردم

گوئی که سبوکش است سید

خم یافتم و سبو سپردم