گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

در مجمر عشق سوخت عودم

آتش شدم و نماند دودم

از دیدن غیر دیده بستم

تا دیده به روی او گشودم

چون سایه به آفتاب بنمود

شخصی بودم دو می نمودم

چون قطره به بحر عشق پیوست

اکنون چه زیان بود چه سودم

خود دیدم و خود نمودم ای دوست

خود گفتم و باز خود شنودم

آن دم که نبود بود عالم

در خلوت خاص عشق بودم

دیدم دو جهان خیال سید

تا زنگ ز آینه زدودم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
عطار

تا عشق تو را به جان ربودم

بی درد تو یک نفس نبودم

از روز ازل هنوز مستم

وز شوق الست در سجودم

گفتی که جمال خود نمایم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از عطار
مولانا

تا عشق تو سوخت همچو عودم

یک عقده نماند از وجودم

گه باروی چرخ رخنه کردم

گه سکه آفتاب سودم

چون مه پی آفتاب رفتم

[...]

سعدی

من با تو نه مرد پنجه بودم

افکندم و مردی آزمودم

دیدم دل خاص و عام بردی

من نیز دلاوری نمودم

در حلقه کارزارم انداخت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه