گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

بگذر ز وجود و ز عدم هم

بگذر ز حدوث وز قدم هم

در آب بشو کتاب معقول

بشکن تو دوات را قلم هم

رو دنیی و آخرت رها کن

تا نور نماند و ظلم هم

می نوش ز خم خسروانی

آخر چه کنی تو جام جم هم

آنجا که منم نه صبح و نه شام

نه روز و نه شب نه بیش و کم هم

میخانه اگر چه بیکران است

می نوش به قدر خویش هم هم

نعمت بگذار نعمت الله

از لا چه گشاید و نعم هم