گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

ما زنگ ز آینه زدودیم

در آینه روی خود نمودیم

رندانه در شرابخانه

بر جملهٔ عاشقان گشودیم

مستانه به یک کرشمهٔ دل

از دست جهانیان ربودیم

بی ذوق نبوده ایم یک دم

بودیم به ذوق تا که بودیم

ذوقی دگر است گفتهٔ ما

تا بر لب یار لب گشودیم

جانان به زبان ما سخن گفت

ما نیز به گوش او شنودیم

مستیم و خراب و لاابالی

ایمن ز غم زیان و سودیم

زنده به حیات عشق اوئیم

موجود ز جود آن وجودیم

سرمست خوشی چو نعمت الله

دیگر نبود بس آزمودیم

 
 
 
ابن یمین

نه مهر بمهر تو فزودیم

گیرم نه در وفا گشودیم

نه بود هر آنچه مینمودیم

آخر نه من و تو دوست بودیم

فصیحی هروی

زین فضله که نغمه ها سرودیم

در جوش جنون به خود نبودیم

میرزا حبیب خراسانی

چندانکه بمدح او سرودیم

یک نکته ز صد نگفته بودیم

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه