مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۸
ای جان لطیف و ای جهانم
از خواب گرانت برجهانم
بیشرم و حیا کنم تقاضا
دانی که غریم بیامانم
گر بر دل تو غبار بینم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۹
ناآمده سیل تر شدستیم
نارفته به دام پای بستیم
شطرنج ندیدهایم و ماتیم
یک جرعه نخوردهایم و مستیم
همچون شکن دو زلف خوبان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۰
آن عشرت نو که برگرفتیم
پا دار که ما ز سر گرفتیم
آن دلبر خوب باخبر را
مست و خوش و بیخبر گرفتیم
هر لحظه ز حسن یوسف خود
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۱
در عشق قدیم سال خوردیم
وز گفت حسود برنگردیم
زین دمدمهها زنان بترسند
بر ما تو مخوان که مرد مردیم
مردانه کنیم کار مردان
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۲
گر گمشدگان روزگاریم
ره یافتگان کوی یاریم
گم گردد روزگار چون ما
گر آتش دل بر او گماریم
نی سر ماند نه عقل او را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۳
ما عاشق و بیدل و فقیریم
هم کودک و هم جوان و پیریم
چون کبریتیم و هیزم خشک
ما آتش عشق زو پذیریم
از آتش عشق برفروزیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۴
نی سیم و نه زر نه مال خواهیم
از لطف تو پر و بال خواهیم
نی حاکمی و نه حکم خواهیم
بر حکم تو احتمال خواهیم
ای عمر عزیز عمر ما باش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۵
ما شاخ گلیم نی گیاهیم
ما شیوه تر و تازه خواهیم
اشکوفه باغ آسمانیم
نقل و می مجلس الهیم
ما جوی نهایم بلک آبیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۶
ما زنده به نور کبریاییم
بیگانه و سخت آشناییم
نفس است چو گرگ لیک در سر
بر یوسف مصر برفزاییم
مه توبه کند ز خویش بینی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۷
امروز نیم ملول شادم
غم را همه طاق برنهادم
بر سبلت هر کجا ملولی است
گر میر من است و اوستادم
امروز میان به عیش بستم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۸
من جز احد صمد نخواهم
من جز ملک ابد نخواهم
جز رحمت او نبایدم نقل
جز باده که او دهد نخواهم
اندیشه عیش بیحضورش
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷۹
ما آب دریم ما چه دانیم
چه شور و شریم ما چه دانیم
هر دم ز شراب بینشانی
خود مستتریم ما چه دانیم
تا گوهر حسن تو بدیدیم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸۰
تا دلبر خویش را نبینیم
جز در تک خون دل نشینیم
ما به نشویم از نصیحت
چون گمره عشق آن بهینیم
اندر دل درد خانه داریم
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۱۹
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۰
دیر آمدهای مرو شتابان
ای رفتن تو چو رفتن جان
دیر آمدن و شتاب رفتن
آیین گل است در گلستان
گفتی چونی چنانک ماهی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۱
ای ساقی و دستگیر مستان
دل را ز وفای مست مستان
ای ساقی تشنگان مخمور
بس تشنه شدند می پرستان
از دست به دست می روان کن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۲
ما شادتریم یا تو ای جان
ما صافتریم یا دل کان
در عشق خودیم جمله بیدل
در روی خودیم مست و حیران
ما مستتریم یا پیاله
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۳
ای روی مه تو شاد خندان
آن روی همیشه باد خندان
آن ماه ز هیچ کس نزادهست
ور زانک بزاد زاد خندان
ای یوسف یوسفان نشستی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۴
ای روی تو نوبهار خندان
احسنت زهی نگار خندان
می بینمت ای نگار در خلد
بر شاخ درخت انار خندان
یک لحظه جدا مباش از من
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۲۵
بازآمد آستین فشانان
آن دشمن جان و عقل و ایمان
غارتگر صد هزار خانه
ویران کن صد هزار دکان
شورنده صد هزار فتنه
[...]