گنجور

 
مولانا

گر گمشدگان روزگاریم

ره یافتگان کوی یاریم

گم گردد روزگار چون ما

گر آتش دل بر او گماریم

نی سر ماند نه عقل او را

گر ما سر فتنه را بخاریم

این مرگ که خلق لقمه اوست

یک لقمه کنیم و غم نداریم

تو غرقه وام این قماری

ما وام گزار این قماریم

جانی مانده‌ست رهن این وام

جان را بدهیم و برگزاریم

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
غزل شمارهٔ ۱۵۷۲ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
سنایی

نه سیم نه دل نه یار داریم

پس ما به جهان چه کار داریم

غفلت‌زدگان پر غروریم

خجلت‌زدگان روزگاریم

ای دل تو ز سیم و زر چگویی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
نظامی

گردنش به طوق زر درآریم

با طوق زرش به تو سپاریم

عطار

ما ننگ وجود روزگاریم

عمری به نفاق می‌گذاریم

محنت‌زدگان پر غروریم

شوریده‌دلان بیقراریم

در مصطبه عور پاکبازیم

[...]

عراقی

گر چه ز جهان جوی نداریم

هم سر به جهان فرو نیاریم

زان جا که حساب همت ماست

عالم همه حبه‌ای شماریم

خود با دو جهان چکار ما را؟

[...]

امیرخسرو دهلوی

ما دلشدگان بیقراریم

ما سوختگان خام کاریم

آتش زدگان سوز عشقیم

رسوا شدگان کوی یاریم

بودیم خراب ساقیی دوش

[...]

مشاهدهٔ ۴ مورد هم آهنگ دیگر از امیرخسرو دهلوی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه