گنجور

 
مولانا

امروز نیم ملول شادم

غم را همه طاق برنهادم

بر سبلت هر کجا ملولی است

گر میر من است و اوستادم

امروز میان به عیش بستم

روبند ز روی مه گشادم

امروز ظریفم و لطیفم

گویی که مگر ز لطف زادم

یاری که نداد بوسه از ناز

او بوسه بجست و من ندادم

من دوش عجب چه خواب دیدم

کامروز عظیم بامرادم

گفتی تو که رو که پادشاهی

آری که خوش و خجسته بادم

بی‌ساقی و بی‌شراب مستم

بی‌تخت و کلاه کیقبادم

در من ز کجا رسد گمان‌ها

سبحان الله کجا فتادم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۵۷۷ به خوانش عندلیب
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
جهان ملک خاتون

تا دل به غم رخت نهادم

از دیده دو جوی خون گشادم

نامم چو کنند مرغ زیرک

در دام غمت از آن فتادم

ما را که بسوخت آتش عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه