هم تو به عنایت الهی

آنجا قدمم رسان که خواهی

دارندهٔ حجت الهی

داننده راز صبحگاهی

از قربت حضرت الهی

باز آمدی آنچنانکه خواهی

یا پرتو رحمت الهی

کاید به نزول صبحگاهی

زین ناصح نصرت الهی

بشنو دو سه حرف صبح‌گاهی

ای گوهر کیمیای شاهی

آرایش تخت و بارگاهی

بهرام زمین توئی که در رزم

بهرام سپهر را پناهی

خندان ز تو باغ شهریاری

[...]

شمس تبریز پادشاهی

در خطه بی‌حد الهی

در جمله عالم الهی

وز دامن ماه تا به ماهی

هم تو به عنایت الهی

آنجا قدمم رسان که خواهی

سینه‌ش صدف در الهی

سنگش محک عیار شاهی

اینست چو خواهش الهی

تن در دادم بهر چه خواهی!

ای حسن ترا مثال شاهی

آیینه رحمت الهی

عشق تو کمین گشاد ناگاه

بگرفت ز ماه تا به ماهی

از حکم تو سر چگونه پیچم

[...]

ماییم کشیده داغ شاهی

مستان شراب صبحگاهی

ز‌ آیینه دل به می زدوده

زنگار سپیدی و سیاهی

بر لوح جبین یار خوانده

[...]

ماییم چو مصحف الهی

ماییم سفید و هم سیاهی

خاص تو خلافت الهی

شاهان به خلافتت مباهی

انداخت ز فرط نیکخواهی

کارش به عنایت الهی

ماهی است ز عالم الهی

پرورده آفتاب شاهی

هر نقش که خامه الهی

بنگاشت ز ماه تا به ماهی

خضر قلمم، درین سیاهی

پی برده به چشمهٔ الهی

دریاکش فیض صبحگاهی

مفتون کرشمهٔ الهی