گنجور

 
سید حسن غزنوی

ای گوهر کیمیای شاهی

آرایش تخت و بارگاهی

بهرام زمین توئی که در رزم

بهرام سپهر را پناهی

خندان ز تو باغ شهریاری

تابان ز تو فر پادشاهی

جود تو امان بی نیازی

عفو تو ضمان پر گناهی

ای رفته ز یمن رایت تو

دیده به حمایت سیاهی

آسوده هزار بار خورشید

درسایه سایه الهی

گردون همه آن کند که گوئی

دولت همه آن دهد که خواهی

از جوشن خصم خفته گردد

تیر تو چو خارهای ماهی

بر دعوی آنکه چون توئی نیست

سیمای تو می دهد گواهی

 
 
 
سلمان ساوجی

ماییم کشیده داغ شاهی

مستان شراب صبحگاهی

ز‌ آیینه دل به می زدوده

زنگار سپیدی و سیاهی

بر لوح جبین یار خوانده

[...]

جلال عضد

ای حسن ترا مثال شاهی

آیینه رحمت الهی

عشق تو کمین گشاد ناگاه

بگرفت ز ماه تا به ماهی

از حکم تو سر چگونه پیچم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه