بخش ۱۷ - خبر یافتن پدر مجنون از عشقبازی وی با لیلی و نصیحت کردن در آن باب
مسکین پدرش خبر چو زان یافت
چون باد به سوی او عنان تافت
مهر پدری ز دل زدش جوش
وز مهر کشیدش اندر آغوش
کای جان پدر چه حال داری
رو بهر چه در وبال داری
امروز شنیده ام که جایی
دادی دل خود به دلربایی
در خطه این خط مجازی
نیکو هنریست عشقبازی
لیکن همه کس به آن سزا نیست
هر منظر خوب دلگشا نیست
معشوق نکو سرشت باید
این کار ز اصل زشت ناید
لیلی که به چشم تو عزیز است
نسبت به تو کمترین کنیز است
در مذهب عقل نیست چیزی
مشعوف شدن به هر کنیزی
تو خضروشی به سربلندی
خضرای دمن وی از نژندی
عالم هم خاک پای خضر است
خضرای دمن چه جای خضر است
بردار خدای را دل از وی
پیوند امید بگسل از وی
او خس تو گلی نه تازه سروی
او زاغ تو نازنین تذروی
با خس گل و سرو را چه نسبت
با زاغ تذرو را چه نسبت
مپسند نصیب خود ازین باغ
یک لاله کزو به دل نهی داغ
باغیست پر از گل و ریاحین
ریحان می بوی و لاله می چین
صد دسته به دست خویش می بند
دلبسته شدن به لاله ای چند
وین نیز مقرر است و معلوم
کان حی که به لیلی اند موسوم
با ما همه بر سر نزاع اند
سر باززنان ز اجتماع اند
هستیم به هم چو آتش و آب
از صحبت یکدگر عنان تاب
داریم درین نشیمن جنگ
صد تیغ به خون یکدگر رنگ
با آن که به دشمنی ستیزد
خود گو که ز دوستی چه خیزد
مجنون به پدر درین نصایح
گفت ای به زبان مهر ناصح
هر نکته حکمتی که گفتی
هر در نصیحتی که سفتی
نقش دل نکته دان من شد
آویزه گوش جان من شد
با تو نه دل عتاب دارم
لیکن همه را جواب دارم
گفتی که شدی ز عشق مفتون
وز جذبه عاشقی دگرگون
آری نزنم نفس ز انکار
عشق است مرا درین جهان کار
حاشا که ازین ره ایستم من
جز زنده به عشق نیستم من
هر کس که نه راه عشق ورزد
در مذهب من جوی نیرزد
عشق است خلاصی دل مرد
از گردش چرخ باژگون گرد
گفتی که به دلبری نشاید
هر بت که نه ز اصل پاک زاید
خوبان که سرشته ز آب و خاکند
گر پاک دلی ز اصل پاکند
حسن ازل است اصل ایشان
عیش ابد است وصل ایشان
آیینه نور ذوالجلالند
عنوان صحیفه جمالند
بر آب وگل ار نتابد آن نور
یک تن نشود به حسن مشهور
نه ذوق دهد نه دل رباید
نی تن کاهد نه جان فزاید
گفتی لیلی به حسن بالاست
لیکن به نسب فروتر از ماست
عاشق به نسب چه کار دارد
کز هر چه نه عشق عار دارد
هر کس که بود فتاده عشق
فرزند دل است و زاده عشق
از نسبت آب و گل بریده
در روضه جان و دل چریده
مادر نشناسد و پدر نیز
وز عیب رهیده وز هنر نیز
گفتی که بکش سر از هوایش
اندیشه تهی کن از وفایش
ترک غم عشق کار من نیست
وین کار به اختیار من نیست
حرفی دو سه از وفا سرشتند
بر صفحه جان من نوشتند
از ناخن اگر چه جان خراشم
آن حرف وفا چه سان تراشم
هر حرف صواب کش نگارند
حک کردن آن خطا شمارند
گفتی نسزد نصیبه کس
از گلشن دهر یک گل و بس
لیلی که نسیم اوست طیبم
بس باشد ازین چمن نصیبم
او جان من است و من تن او را
او هست مرا بس و من او را
گر دور ز یکدگر بکاهیم
کام دگر از جهان نخواهیم
خاطر به هم است شاد ما را
شادی دگر مباد ما را
گفتی که به کین آن قبیله
داریم هزار کید و حیله
ما را که ز مهر سینه چاک است
از کینه دیگران چه باک است
لیلی چو ز مهر من زند دم
از کین قبیله کی خورم غم
من خود ز همه جهان به تنگم
با هر که نه او بود به جنگم
از صلح منش اگر بود ننگ
آغاز کنم به خویش هم جنگ
بیچاره پدر چو قیس را دید
وز روی سخنان عشق بشنید
دانست که کار قیس سخت است
در سیل بلا فتاده رخت است
دربست زبان ز گفتن پند
بگسست ز بند پند پیوند
انداخت ز فرط نیکخواهی
کارش به عنایت الهی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: پدر قیس، وقتی از وضعیت پسرش آگاه شد، به سوی او رفت و دلش پر از مهر پدری شد. او نگران وضعیت قیس و عشقش به لیلی بود و به او نصیحت کرد که عشق نباید به هر معشوقی تعلق گیرد و باید با فضیلت باشد. او قیس را هشدار داد که لیلی به حقیقت به او نمیرسد و این عشق ممکن است او را نابود کند. اما قیس در جواب پدر گفت عشق او حقیقی و عمیق است و نمیتواند از آن دست بکشد. او باور داشت که عشق، وجودش را تشکیل میدهد و از آن جدا نمیشود. قیس همچنین اعلام کرد که نگرانیهای پدر را نمیپذیرد و عاشق واقعی همچنان به عشق خود پایبند است. پدر قیس که نگران آینده پسرش بود، بهخاطر عشق و احساس عمیق قیس، به حالت ناامیدی درآورد.
هوش مصنوعی: زمانی که پدرش از این موضوع مطلع شد، مانند باد به سرعت بهسوی او رفت.
هوش مصنوعی: عشق و محبت پدر به فرزند او را به وجد میآورد و او را در آغوش میکشد.
هوش مصنوعی: ای جان پدر، حال تو چگونه است؟ به چه خاطر در این وضعیت سنگین به سر میبری؟
هوش مصنوعی: امروز خبر شنیدم که در جایی عاشق کسی شدهای که دلبر است.
هوش مصنوعی: در این سرزمین خیالی، هنر عاشقی زیبا و شگفتانگیز است.
هوش مصنوعی: اما هر کسی لایق آن نیست، همه زیباها و خوشمنظریها برای دلگشایی مناسب نیستند.
هوش مصنوعی: معشوقی که ذاتش خوب است، نباید کار زشتی انجام دهد؛ زیرا کارهای زشت از اصل و ذات نیکو به دور است.
هوش مصنوعی: لیلی که برای تو ارزشمند و گرانبهاست، در واقع نسبت به تو در پایینترین مقام و جایگاه قرار دارد.
هوش مصنوعی: در دین عقل، خوشحالی به خاطر هر زنی بیمعناست.
هوش مصنوعی: تو مانند گیاهی سرسبز و شاداب هستی، با زیبایی و شگفتی خاصی که توجه همه را به خود جلب میکند.
هوش مصنوعی: عالم نیز به عنوان خاک پای خضر و آگاهانی که در دمن قرار دارند، نشاندهنده جایی برای خضر نیست. در واقع، مقام آنها چه مقداری میتواند با مقام خضر مقایسه شود؟
هوش مصنوعی: دل خود را از خدا جدا کن و امیدت را از او قطع کن.
هوش مصنوعی: تو مانند خس و گلی نیستی، بلکه مانند سروی تازه و با طراوتی هستی. تو مانند زاغ نیستی، بلکه زیبا و دلنشینی مانند پرندهای نازک و ظریف هستی.
هوش مصنوعی: با گل و سرو چه ارتباطی دارد، و زاغ چه ارتباطی دارد با تذرو؟
هوش مصنوعی: خوشنود نباش از اینکه تنها یک لاله از این باغ نصیب تو شود، چرا که این لاله در دل تو رنج و داغی به جا میگذارد.
هوش مصنوعی: باغی وجود دارد که پر از گل و عطرهای خوشبوست، در آنجا بوی ریحان به مشام میرسد و لالهها را میچینند.
هوش مصنوعی: انسان به طور مکرر خود را درگیر امور مختلف میکند، اما در نهایت ممکن است که تنها به چند چیز خاص علاقهمند شود.
هوش مصنوعی: این نیز مشخص و معین است که آن موجود زندهای که به لیلی معروف است، حقیقتاً در این دنیا وجود دارد.
هوش مصنوعی: همه با ما درگیر争 و جدل هستند و به خاطر جمعیت و اجتماع، خود را از ما جدا کردهاند.
هوش مصنوعی: ما همچون آتش و آب در کنار هم هستیم، هر کدام از ما تأثیری بر دیگری دارد و از داشتن این ارتباط، نمیتوانیم به راحتی کنترل خود را حفظ کنیم.
هوش مصنوعی: ما در این مکان با هم درگیر جنگ و نبرد هستیم و هر کدام از ما بلافاصله به دیگری آسیب میزنیم و خون همدیگر را میریزیم.
هوش مصنوعی: هرچه دشمنی وجود داشته باشد، بهتر است خودت بگویی که از دوستی چقدر میتوان بهرهبرداری کرد.
هوش مصنوعی: مجنون به پدرش گفت: ای پدر، تو با زبان مهربان خود در حق من نصیحت میکنی.
هوش مصنوعی: هر حرفی که در مورد حکمت گفتی و هر نصیحتی که به دیگران کردی، برای من باارزش و قابل توجه است.
هوش مصنوعی: دل من پر از اندیشهها و نکتههای عمیق شده است و این مطالب به گونهای در جانم نشسته که به آنها گوش میدهم و به آنها توجه میکنم.
هوش مصنوعی: من به تو خشم و ناراحتی ندارم، اما برای همهی دیگران پاسخهایی دارم.
هوش مصنوعی: تو گفتی که به خاطر عشق دچار حیرت شدهای و از جذبه عاشقی به حالت دیگری درآمدهای.
هوش مصنوعی: بله، من به خاطر انکار عشق نمیتوانم نفس بکشم، در این دنیا کار من همین است.
هوش مصنوعی: هرگز این طور نیست که من از این مسیر باز بمانم، به جز عشق زنده هیچ چیز دیگری نمیتوانم بگویم.
هوش مصنوعی: هر کسی که در راه عشق گام نمینهد، در مکتب من جایی ندارد.
هوش مصنوعی: عشق، نجاتدهنده دل مرد از تأثیرات منفی و تغییرات ناپایدار زندگی است.
هوش مصنوعی: تو گفتی که هر دلربا و زیبا نمیتواند به عنوان دلبر شناخته شود، مگر اینکه از ریشهای پاک و اصیل برخاسته باشد.
هوش مصنوعی: زیبارویان به دلیل خاستگاهشان از آب و خاک، اگر دل پاکی داشته باشند، ریشه در پاکی دارند.
هوش مصنوعی: زیبایی آنها از آغاز بوده و ریشه در جاودانگی دارد، شادی و خوشی آنها ناشی از پیوستگی و ارتباطشان با این زیبایی است.
هوش مصنوعی: آیینهها نمادی از نور خداوند بزرگ هستند و جلوههای زیبایی را به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: اگر آن نور (زیبا) بر آب و گل نتابد، هیچ کس نمیتواند به زیبایی مشهور شود.
هوش مصنوعی: هیچ لذتی نمیآورد و دل را نمیرباید، نه به جسم لطمهای میزند و نه به جان افزوده میشود.
هوش مصنوعی: تو گفتی که لیلی به زیبایی برتر است، اما از نظر نسب و خانواده پایینتر از ماست.
هوش مصنوعی: عاشق به این که از کدام خانواده یا نسلی آمده اهمیت نمیدهد، چون هر چیزی غیر از عشق برای او زشت و ناپسند است.
هوش مصنوعی: هر کسی که در دام عشق افتاده باشد، به طور حتم از دل و احساساتش نشأت گرفته و نتیجه عشق است.
هوش مصنوعی: از پیوند و وابستگیهای دنیوی فاصله گرفته و در باغ زندگی، جان و دل را پرورش دادهام.
هوش مصنوعی: مادر و پدر هیچگاه از عیوب و نقصهای خود آگاه نیستند و همچنین از هنر و تواناییهای خود نیز غافلند.
هوش مصنوعی: تو گفتی که از خیال او رها شوم و دیگر به وفاداریاش فکر نکنم.
هوش مصنوعی: غم عشق برای من امری عادی است و نمیتوانم انتخاب کنم که این احساس را تجربه نکنم.
هوش مصنوعی: چند کلامی درباره وفا گفتند و آن را بر دل من ثبت کردند.
هوش مصنوعی: اگرچه از ناخن آسیب میبینم و زخمی میشوم، اما چطور میتوانم به تو وفا کنم و از حرفم دست بکشیم؟
هوش مصنوعی: هر کلمهای که زیبایی و درستگویی دارد، معتبر است، اما نوشتن آن را اشتباه میدانند.
هوش مصنوعی: گفتی که کسی حق ندارد تنها یک گل از باغ زندگی را به خود اختصاص دهد.
هوش مصنوعی: لیلی که بوی خوش او مرا همراهی میکند، برای من از این گلزار کافی است.
هوش مصنوعی: او روح و روان من است و من فقط جسم او را دارم. ارتباطی عمیق و متقابل بین ما وجود دارد که برای من کافی است.
هوش مصنوعی: اگر از یکدیگر دور شویم، دیگر از دنیا خواستهای نخواهیم داشت.
هوش مصنوعی: خوشی ما به خاطر هم است و از این به بعد هیچ شادی دیگری برای ما نخواهد بود.
هوش مصنوعی: تو گفتی که به خاطر کینهی آن قبیله، هزار نقشه و ترفند داریم.
هوش مصنوعی: ما که به خاطر محبت، دلمان جریحهدار است، از کینه و دشمنی دیگران نمیترسیم و برایمان مهم نیست.
هوش مصنوعی: اگر لیلی از عشق من بگوید و به قبیلهاش ببالد، من دیگر غمی نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: من از همهچیز و همهجای دنیا خستهام و اگر کسی مرا ناراحت کند، با او مقابله میکنم.
هوش مصنوعی: اگر از خیانت و ناپاکی دوری جسته باشم، حتی اگر آغازگر جنگ شوم، این برایم ننگ نیست.
هوش مصنوعی: پدر وقتی قیس را دید و از حرفهایش درباره عشق باخبر شد، بسیار ناراحت شد.
هوش مصنوعی: فهمید که قیس در شرایط دشواری قرار دارد و در میان مشکلات و بلایای بسیار گرفتار شده است.
هوش مصنوعی: زبان از گفتن پند و نصیحت آزاد شد و دیگر به موانع و محدودیتها وابسته نیست.
هوش مصنوعی: از آنجا که او به دیگران توجه و محبت زیادی داشت، کارش به کمک و رحمت خداوند رسید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.