نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳ - برهان قاطع در حدوث آفرینش
بینیم زمین و آسمان را
جوییم یکایک این و آن را
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۲۸ - دادن پدر لیلی را به ابنسلام
داد آب ز نرگس ارغوان را
در حوضه کشید خیزران را
نظامی » خمسه » لیلی و مجنون » بخش ۳۵ - رسیدن نامهٔ لیلی به مجنون
آراست به نور عقل جان را
وافروخت به هر دو این جهان را
عطار » دیوان اشعار » ترجیعات » شمارهٔ ۲
ساقی بشکن خمار جان را
دریاب حیات جاودان را
کین یک دوسه روز عمر باقی است
از دست مده می مغان را
وان دم که تهی شود صراحی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
ساقی تو شراب لامکان را
آن نام و نشان بینشان را
بفزا که فزایش روانی
سرمست و روانه کن روان را
یک بار دگر بیا درآموز
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۶
گستاخ مکن تو ناکسان را
در چشم میار این خسان را
درزی دزدی چو یافت فرصت
کم آرد جامه رسان را
ایشان را دار حلقه بر در
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۰
بیدار کنید مستیان را
از بهر نبیذ همچو جان را
ای ساقی باده بقایی
از خم قدیم گیر آن را
بر راه گلو گذر ندارد
[...]
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۱۸ - دلالت کردن بزرگان بنی عامر پدر مجنون را به آنکه یکی از معشوقان قبیله عرب را به نکاح مجنون درآرد تا آتش سودای او فرو نشیند
گشتم یکسر همه جهان را
دیدم یک یک جهانیان را
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۲۵ - خشم گرفتن پدر لیلی از مجنون به جهت آمدن وی به خانه همسایه لیلی و به دادخواهی به درگاه خلیفه رفتن و سوگند خود را که پیش ازین مذکور شد راست کردن
از بس به غزل سراید آن را
پر ساخت ازان همه جهان را
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۲۸ - دیده نوفل مجنون را در بادیه و بر وی ترحم کردن و وی را وعده دادن که لیلی را برای وی خواستگاری کند و ابا کردن پدر لیلی
دل باد چو لاله باغبان را
کز باد دریغ دارد آن را
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۲ - حکایت کردن کثیر شاعر عاشق عزه از مجنون پیش خلیفه
او پیش ز من دوید و آن را
بگرفت چنانکه دیگران را
جامی » هفت اورنگ » لیلی و مجنون » بخش ۳۴ - شنیدن خلیفه آوازه مجنون را در عشقبازی و شعرپردازی و طلب داشتن وی
کرد از رگ جان فتیله آن را
بگشاد زبانه وش زبان را
محتشم کاشانی » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - مثنوی در مرگ حیرتی شاعر
بگشای منقبت زبان را
بگذار حدیث این و آن را
صفایی جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷
عشق توگرفت جای جان را
جان نیست به جز غمت روان را
تا بخت بهار حسنت آراست
بستند براو ره ی خزان را
بر سر مزن آستین اکراه
[...]
افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲
ای مایه خرّمی جهان را
و ای راحت جان جهانیان را
از حسرت نوش لعلکانت
خون در جگر است لعل و کان را
گل بیند اگر خویت به عارض
[...]
صامت بروجردی » کتاب الروایات و المصائب » شمارهٔ ۳۱ - وداع حضرت علیاکبر با مادر(ع)
آن یک ز جگر کشد فغان را
آرد سر قاسم جوان را