ماییم قلندران معنی
در لنگر خوش هوای دنیی
آسوده ز خیر و شر عالم
آزاد ز جنت و جهنم
نی غصه نام و نی غم ننگ
با خلق خدا نه صلح و نی جنگ
نی مال و نه زر نه گنج و نه سیم
آسوده ز خوف و ایمن از بیم
قانع شده با کهن پلاسی
ننهاده چو دیگران اساسی
کرده به گناه خویش اقرار
بر طاعت خود نموده انکار
هستیم مجردان اطراف
سیاح جهان ز قاف تا قاف
پیموده بساط ربع مسکون
دیده همه را چو کوه و هامون
داریم به نقد ترک و تجرید
تسلیم و رضا و صبر و توحید
ما را چو ز لطف خود بیاراست
منشور جهان ز لطف ما راست
ما جوهر معدن کمالیم
ما سی و دو نطق لایزالیم
ما زاده امر کن فکانیم
مقصود زمین و آسمانیم
ما خرقه صوفیان عرشیم
هم کسوت ساکنان فرشیم
سلطان سریر افتخاریم
درویش در سرای یاریم
مظلوم و شکسته و فقیریم
در چشم جهانیان حقیریم
هرچند فزون ز صد هزاریم
ما چارصد و چل و چهاریم
در کعبه دوست منزل ماست
خود دوست مقیم در دل ماست
آنگاه که نور حق شود عین
بینیم مغیبات کونین
لوح دل ماست لوح محفوظ
اسرار خدا ز اوست ملفوظ
در علم خدا سخنورانیم
گسترده مصطلح نخوانیم
هرگز ندهیم دل به دنیی
طاعت نکنیم بهر عقبی
جز حق طمعی ز حق نداریم
حاجت به در کسی نیاریم
از مدعیان چه باک داریم
چون طبع و سرشت خاک داریم
بی عیش و طرب دمی نپاییم
در رقص و سماع و حال ماییم
ما شاهد باز و می پرستیم
خوش طایفه ایم هرچه هستیم
با شاهد و جام همقرینیم
آری، چه کنیم این چنینیم
با دوست اگر قمار بازیم
یک داو دو کون را ببازیم
گر رای طرب کنیم با می
بخشیم جهان و هرچه در وی
آن لحظه که مستی ای نماییم
سرخوش به سوی جهان درآییم
گلبانگ زنیم آسمان را
هی هوی کنیم اختران را
زهدی به دروغ برنسازیم
با خلق خدا دغل نبازیم
زرق و فن و مکر کار ما نیست
تزویر و ریا شعار ما نیست
ما راست روان این طریقیم
با ابدالان ز یک رفیقیم (؟)
بر صورت ظاهر ار خرابیم
در معنی باطن آفتابیم
نزدیک تو گرچه بینواییم
در عالم خویش پادشاییم
شب ها ز جهان لا مکانیم
برتر ز جهان و در جهانیم
بحر ملکوت را نهنگیم
کوه جبروت را پلنگیم
شه رند محله صفاییم
دیوانه عالم خداییم
در مذهب ما حیل نباشد
جان را بر ما محل نباشد
از مرگ چه دردناک باشیم
چون زنده به نور پاک باشیم
در دور فنا چو می بجوشیم
نوبت چو به ما رسد بنوشیم
فقر است که یار و مونس ماست
عشق است که میر مجلس ماست
آنگاه که عقل یار ما بود
تسبیح و دعا شعار ما بود
بر مرکب عشق برنشستیم
از عقل و خیال باز رستیم
در عالم عشق خیر و شر نیست
شادی و غمی و نفع و ضر نیست
ما را چو مراد نامرادی است
هر غم که به ما رسید شادی است
از فقر چو نیست عار ما را
با نام نکو چه کار ما را؟
ما شمع ز خویشتن فروزیم
با هر چه ریا بود بسوزیم
آزار دل کسی نجوییم
چیزی که نباشد آن نگوییم
امروز در این مسطح خاک
در قبه زرنگار افلاک
ماییم و بغیر ما کسی نیست
وز ما به خدا رهی بسی نیست
زیرا که در این جهان فانی
از بهر حیات جاودانی
با اهل کمال همنشینم
در خدمت قطب راستینم
خورشید سپهر عز و تمکین
فرزانه، شهاب ملت و دین
سلطان هنروران عالم
کو راست هنروری مسلم
تا دهر بود بقای او باد
اخلاص من و دعای او باد
گفتار نسیمی است این پند
بشنو ز من این تو ای خردمند!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.