روشن سخن عرب کثیر
بر طارم نظم نجم نیر
با عزه که رشک حور عین بود
رونق شکن بتان چین بود
بیرون ز قیاس داشت میلی
چون قیس رمیده دل به لیلی
چون گل به نسیم او شگفتی
گفتی به هوایش آنچه گفتی
شعرش که حلاوتی نکو داشت
هر چاشنیی که داشت زو داشت
آری نمک سخن ز عشق است
نور فلک سخن ز عشق است
از سوز دل است در سخن شور
وز شعله عشق بر فلک نور
روزیش خلیفه پیش خود خواند
بر خوان نوال خویش بنشاند
گفتا که بخوان نسیبی امروز
از آتش عزه مجلس افروز
برداشت به یاد او سرودی
وز دیده روانه ساخت رودی
در فرقت او نسیب می خواند
وز هر مژه سیل اشک می راند
می کرد ز اشک و نظم خود پر
دامن ز عقیق و مجلس از در
چون دید خلیفه آن غم و درد
پرسید ز وی که ای جوانمرد
دانم که ز عاشقان بسی را
دیدی، دیدی چو خود کسی را
گفتا که بلی دلی ز غم ریش
رفتم به دیار عزه زین پیش
در راه به وادیی فتادم
کز بیم عنان ز دست دادم
رفتم دو سه روز بی خور و خواب
نی نان دیده ز دور نی آب
ناگه دیدم خجسته حالی
با پشت خمیده چون هلالی
خونین جگری چون نافه مشک
از غم شده پوست بر تنش خشک
بنهاده به قصد صید دامی
رفتم کردم بر او سلامی
با وی به ادب خطاب کردم
دریوزه نان و آب کردم
گفتا که ز حی فتاده دورم
وز مرده دلان حی نفورم
با من نه طعام نی شراب است
نانم گیه آب من سراب است
لیکن بنشین دمی که شاید
بر ما در روزیی گشاید
یک صید به دام ما درافتد
وین رنجکشی ز ما برافتد
من هم به کناره ای نشستم
بر راه امید چشم بستم
ناگاه شد آهویی خوش اندام
زنجیری بند و حلقه دام
آهو نه که لعبتی مصور
زیبا شکل و بدیع منظر
چشمش برده ز آهوان دست
بی سرمه سیاه و بی قدح مست
مستان همه در خمار چشمش
آهو چشمان شکار چشمش
شاخش چو فتیله ای ز عنبر
بر فرق فتیله موی دلبر
شاخی بی برگ کس ندیده
زان گونه ز مشک تر دمیده
بر مشک ممر ناف شد چست
بر ناصیه زور کرد و بر رست
هر بند ازان دو شاخ نوزاد
قلاب دل هزار صیاد
از بی عقدی و بی وشاحی
با گردن ساده چون صراحی
آهو چشمی به عشوه جسته
پیوند حمایلش گسسته
سینه چو شکم به رنگ کافور
نافش مشکین چو نیفه حور
نسرین سرین او درین باغ
چون لاله ندیده محنت داغ
پشتش نکشیده هیچ باری
بر وی ننشسته جز غباری
پرورده میان سبزه و آب
آسوده ز دست رنج قصاب
پایش قلمی خط آزموده
جز بر خط سبزه سر نسوده
افتاده به دام خود چو دیدش
برجست و چو جان به بر کشیدش
چشمش بوسید و گردش افشاند
صد بیت به وصف او فرو خواند
بگشاد ز پاش حلقه دام
بگذاشت که در چرا زند گام
آهو چو ز بند او شد آزاد
نگریخته پیش او باستاد
زد بانگ که پیش چشم لیلی
چشم چو تو صد بود طفیلی
باز آی و مترس کز همه کس
من یار توام ز عالم و بس
مادام که باشد آدمیزاد
بادی تو و لیلی از غم آزاد
این گفت و فتاد صید دیگر
در دام وی از نخست بهتر
با وی به همین نسق به سر برد
پس دست به آهوی دگر برد
این قاعده با سه چار پنجی
پرداخت نخورده دست رنجی
از گرسنگی نماند تابم
گفتم که بزن بر آتش آبم
دام از پی صید داشتن چیست
چون بگرفتی گذاشتن چیست
مهمان توام به طعمه محتاج
این طعمه چرا دهی به تاراج
گفتا که ازین هوس خمش باش
با هشیاری چو من بهش باش
زآتش گیرم که مثل لیلی ست
با مثل ویم عظیم میلی ست
بوسم به محبت ویش پای
بر دیده روشنش کنم جای
کام دل خویش ازو برآرم
بازش به فدای او گذارم
چیزی که بود چنین مرا پشت
خود گوی که چون توانمش کشت
چیزی که بود شبیه یارم
چون طاقت خوردن وی آرم
ور نی من از این شکار کردن
محتاجترم ز تو به خوردن
چیزی نخورم ز خشک و تر هیچ
جز شاخ گیاهی و دگر هیچ
او بود درین که برد ناگاه
آهوی دگر به دام او راه
گفتم که دوان شوم ازو پیش
وان را بکشم به دشنه خویش
او پیش ز من دوید و آن را
بگرفت چنانکه دیگران را
صد بوسه به روی چشم او داد
کردش به فدای لیلی آزاد
نومید شدم ز کار و بارش
بی طعمه بماندم از شکارش
زان گفت و شنو در آن زمینم
گشت از سخنان او یقینم
کز عامریان وی است مجنون
حال از غم لیلی اش دگرگون
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به توصیف زیبایی و تالش عاشقانه خود از دلبستهاش میپردازد. او عشق را به عنوان نیرویی قوی و پرشور معرفی میکند که سخن را شیرین و دلنشین میکند. در داستان، جوانی عاشق به دنبال نسیبش میگردد و در مسیر خود، آهوی زیبایی را میبیند که نماد عشق و زیبایی است. او با عشق به آن آهو نزدیک میشود و در خیال خود آن را شبیه دلبندش میبیند. در نهایت، احساس دلتنگی و عشق او به نسیبش مشهود میشود و به این نتیجه میرسد که عشق و شوق به یاری و حمایت از معشوق بر گرسنگی و نیازهای جسمیاش غلبه پیدا میکند.
هوش مصنوعی: سخن واضح و روشن عربی در دیوان نظم ستاره درخشان بسیار است.
هوش مصنوعی: این بیت به وصف زیبایی و جذابیت شخصی میپردازد که با عفت و شرافت خود میتواند نظر هر کسی را به خود جلب کند. او به گونهای زیباست که حتی حورهایی که به عنوان نماد زیبایی شناخته میشوند، به او رشک میبرند. همچنین، میتوان گفت که زیباییاش همچون زینت و رونقی است که بتی در چین دارد.
هوش مصنوعی: علاقهای که او به معشوقش دارد، فراتر از تصورات معمولی است؛ مانند قیس که دلش به لیلی تعلق دارد و از دسترس او دور شده است.
هوش مصنوعی: چون گل در باد بهاری صحبت میکند، تو هم در محبت او هر آنچه فکر میکنی را بیان کن.
هوش مصنوعی: شعر او طعم و لذتی دلپذیر داشت و هر نوع چاشنی که به آن اضافه میشد، از همان شعر نشأت میگرفت.
هوش مصنوعی: بله، نمک در کلام از عشق نشأت میگیرد و روشنایی آسمان نیز نتیجه عشق است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که در کلام، احساساتی عمیق و سوزناک وجود دارد و آتش عشق همچون نوری در آسمان میتابد.
هوش مصنوعی: خلیفه روزی را جلوی خود گذاشت و بر سفرهی نعمتهای خود نشاند.
هوش مصنوعی: او گفت که امروز شعری از عشق بخوان که آتش مجلس را روشن کند.
هوش مصنوعی: با یاد او شعری را سرودم و از چشمانم آبشاری روانه شد.
هوش مصنوعی: در فراق او، ناگزیر شعر میخواند و از هر چشمی، سیلابی از اشک جاری میشود.
هوش مصنوعی: او با اشکهایش و هنرش پردهای از عقیق درست میکرد و در مجلس، با زیبایی و شکوهی از در وارد میشد.
هوش مصنوعی: وقتی خلیفه آن غم و اندوه را دید، از او پرسید: ای جوانمرد، چه شده است؟
هوش مصنوعی: میدانم که تو عاشقان زیادی را دیدهای، اما کسی را مانند من نمیشناسی.
هوش مصنوعی: وی گفت که بله، من دل شادابی را از غمهایم آزردهام و به سرزمین عزت و سربلندی رفتم.
هوش مصنوعی: در مسیر راهی قرار گرفتم که از ترس، کنترل خود را از دست دادم.
هوش مصنوعی: مدتی را بدون غذا و خواب گذراندم، به طوری که نه نانی دیدم و نه آبی از دور پیدا بود.
هوش مصنوعی: ناگهان شاهد حالتی خوشایند شدم که فردی با کمر خمیده و شکلی شبیه به هلال در مقابل من قرار داشت.
هوش مصنوعی: دلش پر از درد و غم است، مانند هویتی که به زیبایی مشک معروف است. پوست بدنش به خاطر این غم خشک شده و زخمهایی به جای گذاشته است.
هوش مصنوعی: برای شکار، دامی را گذاشتم و به آن سلامی کردم.
هوش مصنوعی: با احترام با او صحبت کردم و از او درخواست نان و آب کردم.
هوش مصنوعی: گفت که از زندگی دور هستم و از دلهای مرده بیزارم.
هوش مصنوعی: با من نه غذایی وجود دارد و نه شرابی، نان من بیفایده است و آب من نیز سرابی بیش نیست.
هوش مصنوعی: اما کمی درنگ کن، شاید روزی فرصتی برای ما فراهم گردد.
هوش مصنوعی: اگر یک شکار به دام ما بیفتد، دیگر این زحمت و رنجی که میکشیم، تمام خواهد شد.
هوش مصنوعی: من هم در گوشهای نشستهام و به راه امید نگاه نکردهام.
هوش مصنوعی: ناگهان، آهویی زیبا و خوشقواره در دام گرفتار شد که به زنجیر و حلقهای متصل بود.
هوش مصنوعی: آهو نه تنها به عنوان یک موجود زیبا و جذاب شناخته میشود، بلکه به عنوان یک نماد خاص و منحصر به فرد نیز به تصویر کشیده شده است.
هوش مصنوعی: چشمهای او مانند آهوها جذاب و فریبنده است، اما بدون هیچ گونه آرایش و مستی، در حالی که نه شرابی در دست دارد و نه حالت عادی.
هوش مصنوعی: مستان همگی در مستی و غفلت ناشی از زیبایی چشم او، شبیه آهوهایی هستند که در دام زیبایی نگاه او شکار شدهاند.
هوش مصنوعی: شاخ او مانند فتیلهای خوشبو از عنبر است که بر روی فتیله موی معشوقهاش قرار دارد.
هوش مصنوعی: شاخی بدون برگ تا به حال کسی ندیده که به این زیبایی مانند مشک عطر افشانی کند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد در این بیت به توصیف شخصی پرداخته شده که با تکیه بر قدرت و ارادهاش، بر مشکلات فائق میآید. او به خوبی از پس چالشها برمیآید و در تلاش است تا بر موانع غلبه کند. کلمات به تصویر کشیدن استقامت و تلاش در برابر سختیها اشاره دارند.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که هر شاخه از یک درخت، به نوعی جاذبه و جذابیتی دارد که میتواند توجه بسیاری از شکارچیان یا علاقهمندان را به خود جلب کند. به عبارت دیگر، هر چیزی که زیبا و دلنشین است، میتواند افراد زیادی را به سمت خود بکشاند.
هوش مصنوعی: به دلیل نداشتن زینت و آراستگی، مانند لیوانی ساده و بیپیرایه به نظر میرسید.
هوش مصنوعی: آهو با نگاهی جذاب و فریبنده، بند حمایل خود را گسسته و رها کرده است.
هوش مصنوعی: سینه همچون شکم به سفیدی کافور است و نافش به رنگ مشکی مثل موهای حوریان بهشتی میباشد.
هوش مصنوعی: نسرین، گل زیبا و باطراوت، در این باغ مانند گل لاله است که هیچگاه درد و رنج را تجربه نکرده است.
هوش مصنوعی: هیچ بار سنگینی بر دوش او نرفته و تنها غباری از روزگار بر او نشسته است.
هوش مصنوعی: پرورش یافته در دل طبیعت و آرامش، بیخبر از زحمات دیگران.
هوش مصنوعی: پایش قلمی که تجربه کافی دارد، فقط بر روی خط سبز رسم نمیکند و از آن خط خارج نمیشود.
هوش مصنوعی: به دام خود گرفتار شده است، و زمانی که او را میبیند که برجسته شده، مثل این که جانش را در آغوش کشیده است.
هوش مصنوعی: چشمش را بوسید و از زیباییاش هزاران بیت شعر به زبان آورد.
هوش مصنوعی: او حلقهی دام را از پایش باز کرد و گذاشت که در چراگاه قدم بگذارد.
هوش مصنوعی: وقتی آهو از بند و اسارت رهایی مییابد، دیگر نمیترسد و با اعتماد به نفس در برابر او میایستد.
هوش مصنوعی: به صدای لبیک لیلی توجه کن که در برابر چشمان تو، چشمی به آن اندازه زیبا وجود ندارد که ارزش نزدیک شدن به تو را داشته باشد.
هوش مصنوعی: برگرد و نترس، زیرا من تنها همراه و یار تو هستم و هیچ کس دیگر از دنیا وجود ندارد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان دلی شاد دارد و از غم و اندوه رنج نمیبرد، زندگیاش سرشار از زیبایی و عشق خواهد بود.
هوش مصنوعی: این شخص صحبت کرد و دوباره شکار جدیدی در تله او افتاد که از اولین شکار بهتر بود.
هوش مصنوعی: او با همان شیوه به زندگی ادامه داد و سپس به سراغ عشق جدیدی رفت.
هوش مصنوعی: این قانون به این معناست که کارهایی که با تلاش و زحمت به دست آمدهاند، اهمیت بیشتری دارند و ارزش بیشتری دارند، برخلاف چیزهایی که به سادگی و بدون زحمت کسب شدهاند.
هوش مصنوعی: از شدت گرسنگی طاقت من تمام شده بود و به خودم گفتم که آتش را روشن کن تا آب بپزند و غذایی درست کنیم.
هوش مصنوعی: اگر دام برای شکار درست کردهای، وقتی که صیدت را گرفتی، چه دلیلی برای رها کردن آن وجود دارد؟
هوش مصنوعی: من مهمان تو هستم و به غذا نیاز دارم، پس چرا غذا را به کس دیگری میسپاری؟
هوش مصنوعی: او گفت که از این آرزو و خواستهای که داری باید خود را کنار بکشی و مراقب باش. مانند من، با آگاهی و هوشیاری زندگی کن.
هوش مصنوعی: از آتش میگیرم، زیرا مانند لیلی است و با شدت و شوق فراوانی به آن تمایل دارم.
هوش مصنوعی: با عشق، او را میبوسم و به خاطر دیدن زیباییاش، بر چشمهایم جا میزنم.
هوش مصنوعی: من خواستهها و آرزوهای خود را از او به دست میآورم و برای رسیدن به او، همه چیز را فدای او میکنم.
هوش مصنوعی: چیزی که وجود دارد، اجازه بده پشت سرش بگویم که چگونه میتوانم آن را از بین ببرم.
هوش مصنوعی: چیزی که شبیه محبوبم است واقعاً طاقت زیادی میطلبد تا بتوانم آن را تحمل کنم.
هوش مصنوعی: اگر من در این شکار به تو وابستهتر هستم، پس تو را به خوردن نیاز دارم.
هوش مصنوعی: من از هیچ چیز به جز برگ و صمغ گیاهان چیزی نمیخورم و هیچ خوردنی دیگری را نمیپسندم.
هوش مصنوعی: او ناگهان متوجه شد که آهوئی دیگر به دامی که او گذاشته بود، نزدیک شده است.
هوش مصنوعی: گفتم که از او فرار کنم و دشمنانم را با شمشیر خود از پیش بردارم.
هوش مصنوعی: او به سرعت از من جلو افتاد و چیزی را برداشت، همانطور که دیگران نیز انجام میدهند.
هوش مصنوعی: او با عشق و محبت، صد بوسه به چشمان محبوبش زد و خود را فدای آزادی لیلی کرد.
هوش مصنوعی: از فعالیتها و تلاشهایم ناامید شدم و بدون دستاورد و موفقیت باقی ماندم.
هوش مصنوعی: از آنچه گفت، در دل من آرامش و یقین به وجود آمد.
هوش مصنوعی: مجنون از حالت و وضعیت خود به خاطر عشق لیلی در حال دلتنگی و غمگینی است و این حالتی که دارد نتیجه تأثیر عشق اوست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.