گستاخ مکن تو ناکسان را
در چشم میار این خسان را
درزی دزدی چو یافت فرصت
کم آرد جامه رسان را
ایشان را دار حلقه بر در
هم نیز نیند لایق آن را
پیشت به فسون و سخره آیند
از طمع مپوش این عیان را
ایشان چو ز خویش پرغمانند
چون دور کنند ز تو غمان را ؟
جز خلوت عشق نیست درمان
رنج باریک اندهان را
یا دیدن دوست یا هوایش
دیگر چه کند کسی جهان را
تا دیدن دوست در خیالش
میدار تو در سجود جان را
پیشش چو چراغپایه میایست
چون فرصتهاست مر مهان را
وامانده از این زمانه باشی
کی بینی اصل این زمان را
چون گشت گذار از مکان چشم
زو بیند جان آن مکان را
جان خوردی تن چو قازغانی
بر آتش نه تو قازغان را
تا جوش ببینی ز اندرونت
زان پس نخری تو داستان را
نظاره نقد حال خویشی
نظاره درونست راستان را
این حال بدایت طریقست
با گم شدگان دهم نشان را
چون صد منزل از این گذشتند
این چون گویم مر آن کسان را
مقصود از این بگو و رستی
یعنی که چراغ آسمان را
مخدومم شمس حق و دین را
کاو هست پناه انس و جان را
تبریز از او چو آسمان شد
دل گم مکناد نردبان را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بینیم زمین و آسمان را
جوییم یکایک این و آن را
ساقی بشکن خمار جان را
دریاب حیات جاودان را
کین یک دوسه روز عمر باقی است
از دست مده می مغان را
وان دم که تهی شود صراحی
[...]
ساقی تو شراب لامکان را
آن نام و نشان بینشان را
بفزا که فزایش روانی
سرمست و روانه کن روان را
یک بار دگر بیا درآموز
[...]
گلبانگ زنیم آسمان را
هی هوی کنیم اختران را
گشتم یکسر همه جهان را
دیدم یک یک جهانیان را
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.