گنجور

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۷

 

ای از می عشق تو دلم مست

در پای غمت فتاده ام پست

بر سنگ غم تو جام صبرم

از دست در اوفتاد و بشکست

من واله و چشم تو برابر

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۶۵

 

گل رنگ نگار ما ندارد

بوی خوش یار ما ندارد

ماییم و دیار بی نشانی

کس میل دیار ما ندارد

ما کار به کار کس نداریم

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۸۳

 

خطّی که قرین خال باشد

شک نیست که بی مثال باشد

سروی که به قامت تو ماند

در غایت اعتدال باشد

آن دم که تو شرح حال گویی

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۳۲

 

ای دُرج ثمین تو گهربار

لعل شکرین تو شکر بار

باغی ست رخت ز بس لطافت

آورده بنفشه های پر بار

از دل ننشست جوش عشقت

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۳۶

 

زلف و رخ تو شب است و هم نور

زان حسن و جمال چشم بد دور

با پرتو عارض تو خورشید

چون شمع در آفتاب بی نور

زلف تو به شبروی نبشته

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۴۷

 

ای زلف و رخ تو چون شب و روز

این دلبند است و آن دل افروز

این دلجوی است و آن دلارام

این دل خواه است و آن دل اندوز

زلف سیه تو چون شب قدر

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۵۳

 

ای لعل تو کانِ آفرینش

در دست تو جانِ آفرینش

نگذشته به تنگی دهانت

چیزی به گمان آفرینش

لعلت نمک است و ابروانت

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۱۵۵

 

دُزدانه در آمد از درم دوش

افکنده کمند زلف بر دوش

بر خاستم و فتادم از پای

چون او بنشست رفتم از هوش

گشتم به نظاره جمالش

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۱۵

 

دردی که مراست با که گویم

درمان دل خود از که جویم

گه فتنه خال عنبرینم

گه بسته زلف مشک بویم

عشق آمد و رفت نام و ننگم

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۲۱

 

چون سایه منم فتان و خیزان

وز سایه خویشتن گریزان

باریکم و دردناک و دلسوز

مانند چراغ صبح خیزان

در کنج خرابه ای به تنها

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۲۷

 

ای زلف تو بخت تیره من

تاریکی او چو روز روشن

زین پس سرِ ما و خاک پایت

چون دست نمی رسد به دامن

عشق تو رسید و کرد تاراج

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۴۴

 

ماییم و دلی به غم نشسته

روزان و شبان دُژم نشسته

هر کس پی شادیی گرفتند

ما با غم او به هم نشسته

خلقی ز غم دهان تنگش

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » غزلیّات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ای حسن ترا مثال شاهی

آیینه رحمت الهی

عشق تو کمین گشاد ناگاه

بگرفت ز ماه تا به ماهی

از حکم تو سر چگونه پیچم

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

آن کس که به ظلمت دو گیسو

خورشید منوّر از ره افکند

با ما سخنی بگفت و دل را

از ما بربود و در چَه افکند

دیدیم سر وفا ندارد

[...]

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸ - کمال

 

از مرد بخیل نیست طرفه

کاو سر بنهد برابر مال

لیکن ز کریم بس عجب بُود

کاو سر بنهاد بر سر مال

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۱۸

 

یک خنده فدای عالمی کن

بنیاد غم از جهان برانداز

جلال عضد
 

جلال عضد » دیوان اشعار » مفردات » شمارهٔ ۲۴

 

عمری ست که ما به بوی درمان

در دستِ هزار گونه دردیم

جلال عضد