گنجور

 
جلال عضد

ای از می عشق تو دلم مست

در پای غمت فتاده ام پست

بر سنگ غم تو جام صبرم

از دست در اوفتاد و بشکست

من واله و چشم تو برابر

هشیار به باده کی شود مست

با عشق، خرد ستیزه می کرد

در پای فکندش از سر دست

جانا چه بد است عادت او

دل می گسلد ز دوست پیوست

آن را که ارادتی ست داند

بسم اللّه اگر ارادتت هست

از دل مطلب وفا جلالا

کان قطره به بحر عشق پیوست

آن کاو سرِ دردِ دوست دارد

از دردسر زمانه وارست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مسعود سعد سلمان

گرمابه سه داشتم به لوهور

وین نزد همه کسی عیان است

امروز سه سال شد که مویم

ماننده موی کافرانست

بر تارک و گوش و گردن من

[...]

سنایی

زان چشم پر از خمار سرمست

پر خون دارم دو دیده پیوست

اندر عجبم که چشم آن ماه

ناخورده شراب چون شود مست

یا بر دل خسته چون زند تیر

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
خاقانی

آن کز می خواجگی است سرمست

بر وی نزنند عاقلان دست

بی‌آنکه کسی فکند او را

از پایهٔ خود فروفتد پست

مرغی که تواش همای خوانی

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از خاقانی
سید حسن غزنوی

ذاتی که چو بخت نور جان است

جانی که چو بخت خود جوان است

از لطف بهار در بهار است

وز فضل جهان در جهان است

در ناصح دین مگر یقین است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه