گنجور

 
جلال عضد

دُزدانه در آمد از درم دوش

افکنده کمند زلف بر دوش

بر خاستم و فتادم از پای

چون او بنشست رفتم از هوش

گشتم به نظاره جمالش

حیران و خراب و مست و مدهوش

ای نرگس نیم مست جادوت

آهو بره ای به خواب خرگوش

با این رخ و خال و قد و خد

با این پر و بال و با تن و توش

هرکس که ببیندت به یک ره

ملک دو جهان کند فراموش

با روی تو نوش می شود نیش

وز دست تو نیش می شود نوش

ای دوست مخور غم زمانه

بنشین به مراد و باده می نوش

عاشق به سؤال و دوست فارغ

بلبل به فغان و غنچه خاموش

ای خواجه نصیحتم مفرمای

من پند کسان نمی کنم گوش

در گوش جلال حلقه ای کن

کاو بنده تست حلقه در گوش