گنجور

 
جلال عضد

ای دُرج ثمین تو گهربار

لعل شکرین تو شکر بار

باغی ست رخت ز بس لطافت

آورده بنفشه های پر بار

از دل ننشست جوش عشقت

وین دیگ هنوز هست بر بار

سروی ست قدت که هست بر وی

نسرین و گل و بنفشه بر بار

باری ست گران جدایی دوست

این بار زیاده تر ز هر بار

بر من ستم زمانه بس نیست

کاندوه تو می خورم به سربار

ساقی بده آن شراب گلرنگ

من توبه شکسته ام دگر بار

چون چشم جلال در غم عشق

من ابر ندیده ام گهربار