گنجور

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۶۴

 

ای جانِ به لب رسیده بشتاب

خود را و مرا به نقد دریاب

دل رفت و تو نیز بر سر پای

اندیشه نمی کنی در این باب

بر نسیه چه اعتبار زنهار

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

بس فتنه کز آن نگار برخاست

آشوب ز هر دیار برخاست

هر جا که دلیست صیدِ او شد

تا در طلبِ شکار برخاست

هرجا که چو گل به حسن بنشست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

آوازه آن جمال برخاست

ما را طمعِ محال برخاست

از حسنِ جمال او خبر شد

جانم ز پیِ وصال برخاست

در دیده خیالِ وصل بنشست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۹

 

باد از طرفِ شمال برخاست

معشوقه مشک خال برخاست

آشفته سهیلِ نیم خوابش

ناگه ز خمِ هلال برخاست

باز آرزویِ صبوح کردش

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷

 

چون جمله تویی بهانه برخاست

شکل دویی از میانه برخاست

پس من ز میان برون شوم به

کاین فتنه هم از دوگانه برخاست

عشق آمد و در میانه بنشست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

هر کو نظرش به جاه و مال است

مستغرق قلزم ضلال است

خود را به محیط در مینداز

زیرا که خلاص از او محال است

نتوان به در آمدن ز گرداب

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۷

 

آنجا همه شیر و انگبین است

این جا بنگر که همچنین است

ساقی غِلمانِ ماه روی اند

شیر و می و شهد و حور عین است

از مجلس ما اگر درآیی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

هر دل که ز مهر غرق نورست

با دوست همیشه در حضورست

از هستی خود چو گشت مستور

مستوری او همه ظهورست

دیرست که قالب محبت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۶

 

بر یادِ صبوحیانِ سر مست

خواهم سر و پایِ توبه بشکست

ما آدمی ایم و رختِ توبه

باری ست که بر خران توان بست

سرمایۀ پاک باز خمرست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۵

 

چون جان و دلم ملازمِ اوست

بنشست به جایِ جان و دل دوست

بویی‌ست بمانده در دماغم

از دوست حیات من از آن بوست

یارم چو به حسن بی‌نظیرست

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

ما را سخنِ مولّهانه ست

تو پنداری مگر فسانه ست

گرچه سخنی رود دو وجهی

لیکن زدویی یکی یگانه ست

این یک به اضافت است و کثرت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

ما را ز تو یک نفس به سر نیست

الا در تو دری دگر نیست

از منزل تو گذر ندارم

گر هست برون شوی وگر نیست

از تو چه نشان دهد به وجهی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

یارم که ز من نمی‌کند یاد

جان است و ز تن نمی‌کند یاد

بگذشت صبا مگر به کویش

دیگر ز چمن نمی‌کند یاد

برگشت مگر به کوی یوسف

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۸

 

فریاد نمی رسند فریاد

از دست ستمگران بیداد

جان در سر عشق کرد و شیرین

در گوش نکرد شور فرهاد

اطراف جهان پر از پری روی

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

امروز که باده می توان خورد

یک هفته بهانه می توان کرد

هان تا به موافقت برآریم

از مغزِ خمِ گرفته سر گرد

هر کو سرِ پایِ خم ندارد

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۶

 

در دهر کسی که یار گیرد

یاری چو من اختیار گیرد

از خوبی تو خرد به دندان

انگشت به اعتبار گیرد

خاک قدم تو سعد اکبر

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

تا با منت این ملال باشد

کی با منت اتّصال باشد

هر چند که صحبتِ گدایی

با پادشهی محال باشد

نتوان دانست هم بکوشم

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۵

 

هر دل که مقیم لامکان شد

در عالم امر قهرمان شد

فارغ ز قبول کفر و دین گشت

بیرون زحدود جسم و جان شد

او نیست ولی به حکم وحدت

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

هر چند که می حرام کردند

رمزی‌ست که در کلام کردند

امّا چه کنم اگر حلال است

می خوردن اگر حرام کردند

با ما سخن از مبادیِ کون

[...]

حکیم نزاری
 

حکیم نزاری » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۶

 

آن‌ها که به دوست راه دارند

اسرارِ نهان نگاه دارند

در سیر و سلوک شرطِ عشّاق

آن است که سر به راه دارند

بی‌دوست اگر دمی برآرند

[...]

حکیم نزاری
 
 
۱
۲
۳