گنجور

 
حکیم نزاری

یارم که ز من نمی‌کند یاد

جان است و ز تن نمی‌کند یاد

بگذشت صبا مگر به کویش

دیگر ز چمن نمی‌کند یاد

برگشت مگر به کوی یوسف

از بیت حَزَن نمی‌کند یاد

با لؤلؤ آبدارِ دندانش

از دُر عدن نمی‌کند یاد

از گریه زار و اشک شورم

آن پسته‌دهن نمی‌کند یاد

مسکین دل من برفت و دیگر

از کنج وطن نمی‌کند یاد

انکار مکن اگر نزاری

زان عهدشکن نمی‌کند یاد