هر دل که ز مهر غرق نورست
با دوست همیشه در حضورست
از هستی خود چو گشت مستور
مستوری او همه ظهورست
دیرست که قالب محبت
برخاسته زنده از قبور است
پرنور شرار سینهٔ من
گر هست هم از ظهور نور است
خفاش ز نور در حجاب است
زیرا که از آفتاب دورست
حربا که نمیشکیبد از نور
از غایت شوق ناصبور است
آن درخور شیون است و ماتم
وین یک ز در سرور و سور است
الفت مطلب میان اضداد
کز آدمی آدمی نفور است
هم خوی فرشته باش زنهار
کاندر سر آدمی غرور است
زنهار که نقد را مکن فوت
بر نسیه که در بهشت حور است
امروز نظرگهی به دست آر
می خور که زمانه بس غیور است
مأمور ز بدو کون عقل است
عشق است که صاحب الامور است
آوازهٔ عشق تو نزاری
در شش جهت جهان چو صورست
همواره دلت بر آتش عشق
بیبهره چو عود از بخور است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گرمابه سه داشتم به لوهور
وین نزد همه کسی عیان است
امروز سه سال شد که مویم
ماننده موی کافرانست
بر تارک و گوش و گردن من
[...]
زان چشم پر از خمار سرمست
پر خون دارم دو دیده پیوست
اندر عجبم که چشم آن ماه
ناخورده شراب چون شود مست
یا بر دل خسته چون زند تیر
[...]
آن کز می خواجگی است سرمست
بر وی نزنند عاقلان دست
بیآنکه کسی فکند او را
از پایهٔ خود فرو فتد پست
مرغی که تواش همای خوانی
[...]
تا در نفسم عنایتی هست
فتراک تو کی گذارم از دست
ذاتی که چو بخت نور جان است
جانی که چو بخت خود جوان است
از لطف بهار در بهار است
وز فضل جهان در جهان است
در ناصح دین مگر یقین است
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.